دیوان شمس/ای دهان آلوده جانی از کجا می خوردهای
ظاهر
ای دهان آلوده جانی از کجا می خوردهای | و آن طرف کاین باده بودت از کجا ره بردهای | |||||
با کدامین چشم تو از ظلمتی بگذشتهای | با کدامین پای راه بیرهی بسپردهای | |||||
با کدامین دست بردی حادثات دهر را | از جمال دلربایی آینه بستردهای | |||||
نی هزاران بار خون خویشتن را ریختی | نی هزاران بار تو در زندگی خود مردهای | |||||
نی هزاران بار اندر کورههای امتحان | درگدازیدی چو مس و همچو مس بفسردهای | |||||
نی تو بر دریای آتش بال و پر را سوختی | نی تو بر پشت فلک پاهای خود افشردهای | |||||
چون از این ره هیچ گردی نیست بر نعلین تو | از ورای این همه تو چونک اهل پردهای | |||||
چشم بگشا سوی ما آخر جوابی بازگو | کز درون بحر دانش صافیی نی دردهای | |||||
گفت جانم کز عنایتهای مخدوم زمان | صدر شمس الدین تبریزی تو ره گم کردهای | |||||
گر یکی غمزه رساند مر تو را ای سنگ دل | از ورای این نشانها که به گفت آوردهای | |||||
بی علاج و حیلهها گر سنگ باشی در زمان | گوهری گردی از آن جنسی که تو نشمردهای |