دیوان شمس/ای دریغا در این خانه دمی بگشودی
ظاهر
ای دریغا در این خانه دمی بگشودی | مونس خویش بدیدی دل هر موجودی | |||||
چشم یعقوب به دیدار پسر شاد شدی | ساقی وصل شراب صمدی پیمودی | |||||
رو نمودی که منم شاهد تو باک مدار | از زیان هیچ میندیش چو دیدی سودی | |||||
هیچ کس رشک نبردی که فلان دست ببرد | هر کسی در چمن روح به کام آسودی | |||||
نیست روزی که سپاه شبش آرد غارت | نیست دینار و درم یا هوس معدودی | |||||
حاجتت نیست که یاد طرب کهنه کنی | کی بود در خضر خلد غم امرودی | |||||
صد هزاران گره جمع شده بر دل ما | از نصیب کرمش آب شدی بگشودی | |||||
صورت حشو خیالات ره ما بستند | تیغ خورشید رخش خفیه شده در خودی | |||||
طالب جمله وی است و لقبش مطلوبی | عابد جمله وی است و لقبش معبودی | |||||
خادم و مذن این مسجد تن جان شماست | ساجدی گشته نهان در صفت مسجودی | |||||
ای ایازت دل و جان شمس حق تبریزی | نیست در هر دو جهان چون تو شه محمودی |