دیوان شمس/ای خجل از تو شکر و آزادی
ظاهر
ای خجل از تو شکر و آزادی | لایق آن وصال کو شادی | |||||
عشق را بین که صد دهان بگشاد | چون تو چشمان عشق بگشادی | |||||
ای دلا گرد حوض میگشتی | دیدی آخر که هم درافتادی | |||||
ز آب و آتش چو باد بگذشتی | ای دل ار آتشی و ار بادی | |||||
دل و عشقاند هر دو شاگردش | خورد شاگرد را به استادی | |||||
اولا هر چه خاک و خاکی بود | پیش جاروب باد بنهادی | |||||
تا همه باد گشت آبستن | تا از آن باد عالمی زادی | |||||
زاده باد خورد مادر را | همچو آتش ز تاب بیدادی | |||||
کرمکی در درخت پیدا شد | تا بخوردش ز اصل و بنیادی | |||||
عشق آن کرم بود در تحقیق | در دل صد جنید بغدادی | |||||
نی جنیدی گذاشت و نی بغداد | عشق خونی به زخم جلادی | |||||
چون خلیفه بکوفت طبل بقا | کرد خالق اساس ایجادی | |||||
یک وجودی بزرگ ظاهر شد | همه شادی و عشرت و رادی | |||||
شمس تبریز چهرهای بنما | تا نمایم سخن بعبادی |