دیوان شمس/ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم
ظاهر
ای تو ترش کرده رو تا که بترسانیم | بسته شکرخنده را تا که بگریانیم | |||||
ترش نگردم از آنک از تو همه شکرم | گریه نصیب تن است من گهر جانیم | |||||
در دل آتش روم تازه و خندان شوم | همچو زر سرخ از آنک جمله زر کانیم | |||||
در دل آتش اگر غیر تو را بنگرم | دار مرا سنگسار ز آنچ من ارزانیم | |||||
هیچ نشینم به عیش هیچ نخیزم به پا | جز تو که برداریم جز تو که بنشانیم | |||||
این دل من صورتی گشت و به من بنگرید | بوسه همیداد دل بر سر و پیشانیم | |||||
گفتم ای دل بگو خیر بود حال چیست | تو نه که نوری همه من نه که ظلمانیم | |||||
ور تو منی من توام خیرگی از خود ز چیست | مست بخندید و گفت دل که نمیدانیم | |||||
رو مطلب تو محال نیست زبان را مجال | سوره کهفم که تو خفته فروخوانیم | |||||
زود بر او درفتاد صورت من پیش دل | گفت بگو راست ای صادق ربانیم | |||||
گفت که این حیرت از منظر شمس حق است | مفخر تبریزیان آنک در او فانیم |