دیوان شمس/ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو
ظاهر
ای تو امان هر بلا ما همه در امان تو | جان همه خوش است در سایه لطف جان تو | |||||
شاه همه جهان تویی اصل همه کسان تویی | چونک تو هستی آن ما نیست غم از کسان تو | |||||
ابر غم تو ای قمر آمد دوش بر جگر | گفت مرا ز بام و در صد سقط از زبان تو | |||||
جست دلم ز قال او رفت بر خیال او | شاید ای نبات خو این همه در زمان تو | |||||
جان مرا در این جهان آتش توست در دهان | از هوس وصال تو وز طلب جهان تو | |||||
نیست مرا ز جسم و جان در ره عشق تو نشان | ز آنک نغول میروم در طلب نشان تو | |||||
بنده بدید جوهرت لنگ شدهست بر درت | ماندهام ای جواهری بر طرف دکان تو | |||||
شاد شود دل و جگر چون بگشایی آن کمر | بازگشا تو خوش قبا آن کمر از میان تو | |||||
تا نظری به جان کنی جان مرا چو کان کنی | در تبریز شمس دین نقد رسم به کان تو |