دیوان شمس/ای برده اختیارم تو اختیار مایی
ظاهر
ای برده اختیارم تو اختیار مایی | من شاخ زعفرانم تو لاله زار مایی | |||||
گفتم غمت مرا کشت گفتا چه زهره دارد | غم این قدر نداند کاخر تو یار مایی | |||||
من باغ و بوستانم سوزیده خزانم | باغ مرا بخندان کاخر بهار مایی | |||||
گفتا تو چنگ مایی و اندر ترنگ مایی | پس چیست زاری تو چون در کنار مایی | |||||
گفتم ز هر خیالی درد سر است ما را | گفتا ببر سرش را تو ذوالفقار مایی | |||||
سر را گرفته بودم یعنی که در خمارم | گفت ار چه در خماری نی در خمار مایی | |||||
گفتم چو چرخ گردان والله که بیقرارم | گفت ار چه بیقراری نی بیقرار مایی | |||||
شکرلبش بگفتم لب را گزید یعنی | آن راز را نهان کن چون رازدار مایی | |||||
ای بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه | آخر تو هم غریبی هم از دیار مایی | |||||
تو مرغ آسمانی نی مرغ خاکدانی | تو صید آن جهانی وز مرغزار مایی | |||||
از خویش نیست گشته وز دوست هست گشته | تو نور کردگاری یا کردگار مایی | |||||
از آب و گل بزادی در آتشی فتادی | سود و زیان یکی دان چون در قمار مایی | |||||
این جا دوی نگنجد این ما و تو چه باشد | این هر دو را یکی دان چون در شمار مایی | |||||
خاموش کن که دارد هر نکته تو جانی | مسپار جان به هر کس چون جان سپار مایی |