دیوان شمس/ای بخاری را تو جان پنداشته
ظاهر
ای بخاری را تو جان پنداشته | حبه زر را تو کان پنداشته | |||||
ای فرورفته چو قارون در زمین | وی زمین را آسمان پنداشته | |||||
ای بدیده لعبتان دیو را | لعبتان را مردمان پنداشته | |||||
ای کرانه رفته عشق از ننگ تو | ای تو خود را در میان پنداشته | |||||
ای گرفته چشمت آب از دود کفر | دود را نور عیان پنداشته | |||||
ای ز شهوت در پلیدی همچو کرم | عاشقان را همچنان پنداشته | |||||
مستی شهوت نشان لعنت است | ای نشان را بینشان پنداشته | |||||
ای تو گندیده میان حرف و صوت | وی خدا را بیزبان پنداشته | |||||
ماهتابش میزند بر کوریت | ای تو مه را هم نهان پنداشته | |||||
هر چه گفتم خویشتن را گفتهام | ای تو هجو دیگران پنداشته |