دیوان شمس/ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی
ظاهر
ای آنک به دلها ز حسد خار خلیدی | اینها همه کردی و در آن گور خزیدی | |||||
تلخی دهد امروز تو را در دل و در کام | آن زهرگیاهی که در این دشت چریدی | |||||
آن آهن تو نرم شد امروز ببینی | که قفل دری یا جهت قفل کلیدی | |||||
طوق ملکی این دم اگر گوهر پاکی | رد فلکی این دم اگر جان پلیدی | |||||
با جمله روانها به تک روح روانی | سلطان جهادی اگر از نفس جهیدی | |||||
با خالق آرام تو آرام گرفتی | وز دیو رمیده تو به هنگام رهیدی | |||||
امروز تو را بازخرد از غمش آن نور | کو را چو دل و جان به دل و جان بخریدی | |||||
آن سیمبر اندر بر سیمین تو آید | کو را چو نثار زر از این خاک بچیدی | |||||
ای عشق ببخشای بر این خاک که دانی | کز خاک همان رست که در خاک دمیدی | |||||
خامش کن و منمای به هر کس سر دل ز آنک | در دیده هر ذره چو خورشید پدیدی |