دیوان شمس/ای آنک از میانه کران میکنی مکن
ظاهر
ای آنک از میانه کران میکنی مکن | با ما ز خشم روی گران میکنی مکن | |||||
دربند سود خویشی و اندر زیان ما | کس زین نکرد سود زیان میکنی مکن | |||||
راضی شدی که بیش نجویی زیان ما | این از پی رضای کیان میکنی مکن | |||||
بر جای باده سرکه غم میدهی مده | در جوی آب خون چه روان میکنی مکن | |||||
از چهرهام نشاط طرب میبری مبر | بر چهرهام ز دیده نشان میکنی مکن | |||||
مظلوم میکشی و تظلم همیکنی | خود راه میزنی و فغان میکنی مکن | |||||
پایم به کار نیست که سرمست دلبرم | مر مست را بهل چه کشان میکنی مکن | |||||
گویی بیا که بر تو کنم صبر را شبان | بر بره گرگ را چه شبان میکنی مکن | |||||
در روز زاهدی و به شب زاهدان کشی | امشب که آشتی است همان میکنی مکن | |||||
ای دوستان ز رشک تو خصمان همدگر | این دوست را چه دشمن آن میکنی مکن | |||||
گویی که می مخور پس اگر می همیدهی | مخمور را چه خشک دهان میکنی مکن | |||||
گویی چو تیر راست رو اندر هوای ما | پس تیر راست را چه کمان میکنی مکن | |||||
گویی خموش کن تو خموشم نمیهلی | هر موی را ز عشق زبان میکنی مکن |