دیوان شمس/اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی
ظاهر
اگر تو یار نداری چرا طلب نکنی | وگر به یار رسیدی چرا طرب نکنی | |||||
وگر رفیق نسازد چرا تو او نشوی | وگر رباب ننالد چراش ادب نکنی | |||||
وگر حجاب شود مر تو را ابوجهلی | چرا غزای ابوجهل و بولهب نکنی | |||||
به کاهلی بنشینی که این عجب کاریست | عجب تویی که هوای چنان عجب نکنی | |||||
تو آفتاب جهانی چرا سیاه دلی | که تا دگر هوس عقده ذنب نکنی | |||||
مثال زر تو به کوره از آن گرفتاری | که تا دگر طمع کیسه ذهب نکنی | |||||
چو وحدتست عزبخانه یکی گویان | تو روح را ز جز حق چرا عزب نکنی | |||||
تو هیچ مجنون بدیدی که با دو لیلی ساخت | چرا هوای یکی روی و یک غبب نکنی | |||||
شب وجود تو را در کمین چنان ماهیست | چرا دعا و مناجات نیم شب نکنی | |||||
اگر چه مست قدیمی و نوشراب نهای | شراب حق نگذارد که تو شغب نکنی | |||||
شرابم آتش عشقست و خاصه از کف حق | حرام باد حیاتت که جان حطب نکنی | |||||
اگر چه موج سخن میزند ولیک آن به | که شرح آن به دل و جان کنی به لب نکنی |