دیوان شمس/امشب جان را ببر از تن چاکر تمام
ظاهر
امشب جان را ببر از تن چاکر تمام | تا نبود در جهان بیش مرا نقش و نام | |||||
این دم مست توام رطل دگر دردهم | تا بشوم محو تو از دو جهان والسلام | |||||
چون ز تو فانی شدم و آنچ تو دانی شدم | گیرم جام عدم می کشمش جام جام | |||||
جان چو فروزد ز تو شمع بروزد ز تو | گر بنسوزد ز تو جمله بود خام خام | |||||
این نفسم دم به دم درده باده عدم | چون به عدم درشدم خانه ندانم ز بام | |||||
چون عدمت می فزود جان کندت صد سجود | ای که هزاران وجود مر عدمت را غلام | |||||
باده دهم طاس طاس ده ز وجودم خلاص | باده شد انعام خاص عقل شد انعام عام | |||||
موج برآر از عدم تا برباید مرا | بر لب دریا به ترس چند روم گام گام | |||||
دام شهم شمس دین صید به تبریز کرد | من چو به دام اندرم نیست مرا ترس دام |