دیوان شمس/از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم
ظاهر
از شهنشه شمس دین من ساغری را یافتم | در درون ساغرش چشمه خوری را یافتم | |||||
تابش سینه و برت را خود ندارد چشم تاب | شکر ایزد را که من زین دلبری را یافتم | |||||
میرداد قهر چون ماری فروکوبد سرش | آنک گوید در دو کونش هم سری را یافتم | |||||
چون درون طرهاش دریافتم دل را عجب | در درون مشک رفتم عنبری را یافتم | |||||
گر ببینی طوطی جان مرا گرد لبش | می پرد پرک زنان که شکری را یافتم | |||||
گر بپرسندت حکایت کن که من بر جام لعل | عاشقی مستی جوانی می خوری را یافتم | |||||
گر کسی منکر شود تو گردن او را ببند | می کشانش روسیه که منکری را یافتم | |||||
در میان طرهاش رخسار چون آتش ببین | گو میان مشک و عنبر مجمری را یافتم | |||||
چون گشاید لعل را او تا نثار در کند | گو که در خورشید از رحمت دری را یافتم | |||||
چون دکان سرپزان سرها و دلها پیش او | هست بیپایان در آن سرها سری را یافتم | |||||
چون نگه کردم سر من بود پر از عشق او | من برون از هر دو عالم منظری را یافتم | |||||
من به برج ثور دیدم منکر آن آفتاب | گاو جستم من ز ثور و خود خری را یافتم | |||||
من صف رستم دلان جستم بدیدم شاه را | ترک آن کردم چو بیصف صفدری را یافتم | |||||
من همیکشتی سوی تبریز راندم می نرفت | پس ز جان بر کشتی خود لنگری را یافتم |