دیوان شمس/از این درخت بدان شاخ و بر نمیبینی
ظاهر
از این درخت بدان شاخ و بر نمیبینی | سه شاخ داری کور و کری و گرگینی | |||||
میان آب دری و ز آب میپرسی | میان گنج زری مس قلب میچینی | |||||
خدات گوید تدبیر چشم روشن کن | تو چشم را بگذاری و میکنی بینی | |||||
اگر چه تیره شبی رو به صبح صادق آر | مگو که صبحم صبحی ولی دروغینی | |||||
رسید نعره عشرت ز ناصر منصور | غدوت اشربها و الخمار یسقینی | |||||
مجردان همه شب نقل و باده مینوشند | در این خوشی که در افواه سابق الدینی | |||||
مثال دنب ز پس ماندهای ز سرمستان | تو مست بستر گرمی حریف بالینی | |||||
چو غافلی ز ثواب و مقام مسکینان | مراقب ذهبی دشمن مساکینی | |||||
گلست قوت تو همچون زنان آبستن | تو را از آن چه که در روضه و بساتینی | |||||
دی و بهار همه سال مار خاک خورد | اگر انار زند خنده تین کند تینی | |||||
اگر چه نقش لطیفی نه سر به سر نقشی | وگر چه زاده طینی نه سر به سر طینی | |||||
هلا خموش که دیوان دف تو تر کردند | کانیس دفتری و طالب دواوینی |