دیوان شمس/آینه جان شده چهره تابان تو

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(آینه جان شده چهره تابان تو)
  آینه جان شده چهره تابان تو هر دو یکی بوده‌ایم جان من و جان تو  
  ماه تمام درست خانه دل آن توست عقل که او خواجه بود بنده و دربان تو  
  روح ز روز الست بود ز روی تو مست چند که از آب و گل بود پریشان تو  
  گل چو به پستی نشست آب کنون روشن است رفت کنون از میان آن من و آن تو  
  قیصر رومی کنون زنگیکان را شکست تا به ابد چیره باد دولت خندان تو  
  ای رخ تو همچو ماه ناله کنم گاه گاه ز آنک مرا شد حجاب عشق سخندان تو