دیوان شمس/آورد خبر شکرستایی
ظاهر
آورد خبر شکرستایی | کز مصر رسید کاروانی | |||||
صد اشتر جمله شکر و قند | یا رب چه لطیف ارمغانی | |||||
در نیم شبی رسید شمعی | در قالب مرده رفت جانی | |||||
گفتم که بگو سخن گشاده | گفتا که رسید آن فلانی | |||||
دل از سبکی ز جای برجست | بنهاد ز عقل نردبانی | |||||
بر بام دوید از سر عشق | میجست از این خبر نشانی | |||||
ناگاه بدید از سر بام | بیرون ز جهان ما جهانی | |||||
دریای محیط در سبویی | در صورت خاک آسمانی | |||||
بر بام نشسته پادشاهی | پوشیده لباس پاسبانی | |||||
باغی و بهشت بینهایت | در سینه مرد باغبانی | |||||
میگشت به سینهها خیالش | میکرد ز شاه دل بیانی | |||||
مگریز ز چشمم ای خیالش | تا تازه شود دلم زمانی | |||||
شمس تبریز لامکان دید | برساخت ز لامکان مکانی |