دیوان شمس/آه که دلم برد غمزههای نگاری
ظاهر
آه که دلم برد غمزههای نگاری | شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری | |||||
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه | درد و غم چون تو یار و دلبر باری | |||||
از پی این عشق اشکهاست روانه | خوب شهی آمد و لطیف نثاری | |||||
چشم پیاپی چو ابر آب فشاند | تا ننشیند بر آن نیاز غباری | |||||
کان شکر آن لبست باد بقایش | تا که نماند حزین و غوره فشاری | |||||
نک شب قدرست و بدر کرد عنایت | بر دل هر شب روی ستاره شماری | |||||
بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بود | ماهی بیآب را کی دید قراری | |||||
خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن | از تن بیعقل کی بیاید کاری | |||||
خلعت نو پوش بر زمین و زمانه | خلعت گل یافت از جناب تو خاری | |||||
گر نبدی خوی دوست روح فشانی | خود نبدی عاشقی و روح سپاری | |||||
خرقه بده در قمارخانه عالم | خوب حریفی و سودناک قماری | |||||
بهر کنارش همی کنار گشایم | هیچ کس آن بحر را ندید کناری | |||||
تن بزنم تا بگوید آن مه خوش رو | آنک ز حلمش بیافت کوه وقاری |