دیوان شمس/آمد مه و لشکر ستاره
ظاهر
آمد مه و لشکر ستاره | خورشید گریخت یک سواره | |||||
آن مه که ز روز و شب برون است | کو چشم که تا کند نظاره | |||||
چشمی که مناره را نبیند | چون بیند مرغ بر مناره | |||||
ابر دل ما ز عشق این مه | گه گردد جمع و گاه پاره | |||||
چون عشق تو زاد حرص تو مرد | بیکار شوی هزارکاره | |||||
چون آخر کار لعل گردد | بیکار نبودهست خاره | |||||
گر بر سر کوی عشق بینی | سرهای بریده بر قناره | |||||
مگریز درآ تمام بنگر | زنده شده گشتگان دوباره |