دیوان شمس/آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم
ظاهر
آمدهام که سر نهم عشق تو را به سر برم | ور تو بگوییم که نی نی شکنم شکر برم | |||||
آمدهام چو عقل و جان از همه دیدهها نهان | تا سوی جان و دیدگان مشعله ی نظر برم | |||||
آمدهام که رهزنم بر سر گنج شه زنم | آمدهام که زر برم زر نبرم خبر برم | |||||
گر شکند دل مرا جان بدهم به دل شکن | گر ز سرم کله برد من ز میان کمر برم | |||||
اوست نشسته در نظر من به کجا نظر کنم | اوست گرفته شهر دل من به کجا سفر برم | |||||
آنک ز زخم تیر او کوه شکاف میکند | پیش گشاد تیر او وای اگر سپر برم | |||||
گفتم آفتاب را گر ببری تو تاب خود | تاب تو را چو تب کند گفت بلی اگر برم | |||||
آنک ز تاب روی او نور صفا به دل کشد | و آنک ز جوی حسن او آب سوی جگر برم | |||||
در هوس خیال او همچو خیال گشتهام | وز سر رشک نام او نام رخ قمر برم | |||||
این غزلم جواب آن باده که داشت پیش من | گفت بخور نمیخوری پیش کسی دگر برم |