دیوان شمس/آدمیی، آدمیی، آدمی

از ویکی‌نبشته
دیوان شمس (غزلیات) از مولوی
(آدمیی، آدمیی، آدمی)
  آدمیی، آدمیی، آدمی بسته دمی، زانک نه‌ی آن دمی  
  آدمیی را همه در خود بسوز آن دمیی باش اگر محرمی  
  کم زد آن ماه نو و بدر شد تا نزنی کم، نرهی از کمی  
  می‌برمی از بد و نیک کسان؟! آن همه در تست، ز خود می‌رمی  
  حرص خزانست و قناعت بهار نیست جهان را ز خزان خرمی  
  مغز بری در غم؟! نغزی ببر بر اسد و پیل زن ار رستمی  
  همچو ملک جانب گردون بپر همچو فلک خم ده، اگر می‌خمی