دیوان شمس/آتشینا آب حیوان از کجا آوردهای
ظاهر
آتشینا آب حیوان از کجا آوردهای | دانم این باری که الحق جان فزا آوردهای | |||||
مشرق و مغرب بدرد همچو ابر از یک دگر | چون چنین خورشید از نور خدا آوردهای | |||||
خیره گان روی خود را از ره و منزل مپرس | چون بر ایشان شعلههای کبریا آوردهای | |||||
احمقی باشد اگر جانی بمیرد بعد از این | چون چنین دریای جوشان از بقا آوردهای | |||||
از قضا و از قدر مر عاشقان را خوف نیست | چون قدر را مست گشته با قضا آوردهای | |||||
مینگنجد جان ما در پوست از شادی تو | کاین جمال جان فزا از بهر ما آوردهای | |||||
شمس تبریزی جفا کردی و دانم این قدر | کز میان هر جفایی صد وفا آوردهای |