دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب
ظاهر
چشمه چشم من از سرو قدت یابد، آب | رشته جان من از، شمع رخت دارد، تاب | |||||
تشنه لب گردد سراپای جهان، گردیدم | نیست سرچشمه، به غیر از تو و باقی است، سراب | |||||
غم سودای تو تا در دل من، خانه گرفت | خانهام کرده خراب است غم خانه، خراب | |||||
آنچنان، آتش عشق تو، خوش آمد دل را | که بیفتاد، به یکبارگی از چشمم، آب | |||||
دیده از شوق تو تا، لذت بیداری یافت | هیچ در چشم من ای دوست، نمیآید خواب | |||||
عجب از زمره عشاق لبت، میمانم | که همه مست و خرابند به یک جرعه، شراب | |||||
ز چه رو بر همه تابی و نتابی، بر من | آفتابا منمت خاک و برین خاک، بتاب | |||||
روز پرسش که به یک ذره بود گفت و شنید | عاشقان را نبود جز ز دهان تو جواب | |||||
زان خلایق که درآیند، به دیوان شمار | مثل سلمان عجب از ز آنچه در آید حساب |