پرش به محتوا

دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

از ویکی‌نبشته

هزارت دیده می‌بینم که می‌بینند هر سویی

دریغ آید مرا باری به هر چشمی چنان رویی

چو کار افتاد با بختم نهفتی روی و موی از من

به بخت من ز مستوری فرو نگذاشتی مویی

نمی‌ارزد بدان خونم که ساعد را بیازاری

تو بنشین و اشارت کن به چشمی یا به ابرویی

من آن باشم که بر تابم عنان از دست تو حاشا!

همه خلق جهان سویی اگر باشند و من سویی

خطا می‌دانم و آهو به آهو نسبت چشمت

که چشم شیر گیر تو ندارد هیچ آهویی

سگان کوی تو دایم به جستجوی خون من

همی پویند و می‌بویند خاک هر سر کویی

ازان می در قدح خندد که می را هست از ورنگی

ازان گل بی‌وفا باشد که در گل هست ازو بویی

ز سر می‌خواهم از بهر تو گویی بر تراشیدن

ولی چوگان تو سر در نمی‌آرد به هر گویی

دعا گوی تو بسیارند و سلمان از همه کمتر

ولی چون این دعا گویت بود کمتر دعاگویی