پرش به محتوا

دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

از ویکی‌نبشته

دل برد دلبر و در دام بلاش اندازد

دل ما برد، ندانم به کجاش اندازد

هرکجا مرغ دلی بال گشاید، فی الحال

به کمان مهره ابرو ز هواش اندازد

خوش کمندی است سر زلف شکن بر شکنش

وه چه خوش باشد اگر بخت بماش اندازد!

چشم فتان تو هر جا که بلا انگیزد

ای بسا سر که در آن عرصه بلاش اندازد

عاقل آن است که در پای تو اندازد سر

پیشتر زانک فراق تو زپاش اندازد

بوی گیسوی تو هر جا که جگر سوخته‌ایست

در پی قافله باد صباش اندازد

هر که‌را درد بینداخت، دوا چاره برد

که برد چاره سلمان که دواش اندازد؟