دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
ظاهر
در خرابات مرا دوش به دوش آوردند
بیخودم بر در آن باده فروش آوردند
شهسواری که نیامد به همه کون فرود
بر در خانه خمار فروش آوردند
دوش بر دوش فلک میزنم امروز که دوش
مستم از کوی خرابات به دوش آوردند
مطربان زیر لب از پردهسرایی، بانی
تا چه گفتند؟ که نی را به خروش آوردند
ساقیان داروی بیهوشی می در دادند
دل بیهوش مرا باز به هوش آوردند
شاهدان این همه دلهای پریشان را جمع
به تماشای گل غالیه پوش آوردند
عشوه دادند فریب و دل و دین را ستدند
هوش بردند و نکات و نی و نوش آوردند
چشم و ابروی تو از گوشه خود سلمان را
در خرابات کشان از بن گوش آوردند