دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/به غیر صورت او هر چه آیدم در دل
ظاهر
به غیر صورت او هر چه آیدم در دل
به جان دوست که باشد تصور باطل
به کوی دوست که خاکش به آب دیده گل است
که برگذشت که پایش فرو نرفت به گل
قتیل تیغ تو خواهیم گشت تا در حشر
بدین بهانه بگیریم دامن قاتل
همی رویم به راهی که نیستش پایان
فتادهایم به بحری که نیستش ساحل
گرت ارادت پیوند دوست میباشد
برو نخست ز دنیا و آخرت بگسل
بجز دهان توام هیچ آروزیی نیست
ولی چه سود که هیچم نمیشود حاصل
حسود گفت که سلمان چه میروی پی یار
نمیروم پی دلدار میروم پی دل