دیوان سلمان ساوجی/غزلیات/بر سر کوی دلارام، به جان میگردم
ظاهر
بر سر کوی دلارام، به جان میگردم
روز و شب در پی دل، گرد جهان میگردم
غم دوران جهان کرد مرا پیر و چه غم
بخت اگر یار شود باز جوان میگردم
دیدهام طلعت زیباش که آنی دارد
این چنین واله و مست از پی آن میگردم
تا نسیمی سر زلف تو بیابم چو صبا
شب همه شب من بیمار به جان میگردم
ناوک غمزه جادو به من انداز که من
پیش تیرت ز پی نام و نشان میگردم
تا مگر نوش لبی چون تو به من باز خورد
چون قدح گرد لب نوش لبان میگردم
تو چو گل در تتق غنچه و من چون بلبل
گرد خرگاه تو فریاد کنان میگردم
دامن از من مکش ای سرو که در پای تو من
میدهم بوسه و چون آب روان میگردم
تو مکان ساختهای در دل سلمان وانگه
من مسکین ز پیت کون و مکان میگردم