دیوان حافظ/می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان

از ویکی‌نبشته
۳۸۴  می‌سوزم از فراقت روی از جفا بگردان هجران بلای ما شد یا رب بلا بگردان  ۳۹۷
  مه جلوه می‌نماید بر سبز خنگ گردون تا او بسر درآید بر رخش پا بگردان  
  مرغول را برافشان[۱] یعنی برغم سنبل گرد چمن بخوری همچون صبا بگردان  
  یغمای عقل و دین را بیرون خرام سرمست در سر کلاه بشکن در بر قبا بگردان  
  ای نور چشم مستان در عین انتظارم چنگ حزین و جامی بنواز یا بگردان  
  دوران همی‌نویسد بر عارضش خطی خوش یا رب نوشتهٔ بد از یار ما بگردان  
  حافظ ز خوبرویان بختت جز این قدر نیست  
  گر نیستت رضائی حکم قضا بگردان  


  1. بعضی نسخ: بگردان.