دیوان حافظ/قوت شاعره‌ی من سحر از فرط ملال

از ویکی‌نبشته

ایضاً له

  قوّت شاعرهٔ من سحر از فرط ملال متنفّر[۱] شده از بنده گریزان میرفت  
  نقش خوارزم و خیال لب جیحون می‌بست با هزاران گله از ملک سلیمان میرفت  
  میشد آنکس که جز او جان سخن کس نشناخت من همی‌دیدم و از کالبدم جان میرفت  
  چون همی‌گفتمش ای مونس دیرینهٔ من سخت میگفت و دل‌آزرده و گریان میرفت  
  گفتم اکنون سخن خوش که بگوید با من کان شکر لهجهٔ خوشخوان خوش الحان میرفت  
  لابه بسیار نمودم که مرو سود نداشت زانکه کار از نظر رحمت سلطان میرفت  
  پادشاها ز سر لطف و کرم بازش خوان چکند سوخته از غایت حرمان میرفت  


  1. چنین است در اغلب نسخ، خ: متفرّق، نسخهٔ دیگر: متغیّر،