دیوان حافظ/سر ارادت ما و آستان حضرت دوست
ظاهر
۵۸ | سر ارادت ما و آستان حضرت دوست | که هر چه بر سر ما میرود ارادت اوست | ۱۷ | |||
نظیر دوست ندیدم اگر چه از مه و مهر | نهادم آینهها در مقابل رخ دوست | |||||
صبا ز حال دل تنگ ما چه شرح دهد | که چون شکنج ورقهای غنچه تو برتوست | |||||
نه من سبوکش این دیر رندسوزم و بس | بسا سرا که در این کارخانه سنگ و سبوست | |||||
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را | که باد غالیهسا گشت و خاک عنبربوست | |||||
نثار روی تو هر برگ گل که در چمنست | فدای قدّ تو هر سروبن که بر لب جوست | |||||
زبان ناطقه در وصف شوق نالانست | چه جای کلک بریدهزبان بیهدهگوست | |||||
رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت | چرا که حال نکو در قفای فال نکوست | |||||
نه این زمان دل حافظ در آتش هوسست | ||||||
که داغدار ازل همچو لالهٔ خودروست |