پرش به محتوا

دیوان حافظ/دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود

از ویکی‌نبشته
۲۱۴  دیدم بخواب خوش که بدستم پیاله بود تعبیر رفت و کار بدولت حواله بود  ۲۳۹
  چل سال رنج و غصّه کشیدیم و عاقبت تدبیر ما بدست شراب دوساله بود  
  آن نافهٔ مراد که میخواستم ز بخت در چین زلف آن بت مشکین کُلاله بود  
  از دست برده بود خمار غمم سحر دولت مساعد آمد و می در پیاله بود  
  بر آستان میکده خون میخورم مدام روزیّ ما ز خوان قدر این نواله بود  
  هر کو نکاشت مهر و ز خوبی گلی نچید در رهگذار باد نگهبان لاله بود  
  بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح آندم که کار مُرغ سحر آه و ناله بود  
  دیدیم شعر دلکش حافظ بمدح شاه یک بیت ازین قصیده به از صد رساله بود  
  آن شاه تندحمله که خورشید شیرگیر  
  پیشش بروز معرکه کمتر غزاله بود