پرش به محتوا

دیوان حافظ/خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا

از ویکی‌نبشته

ایضاً له

  خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا ای جلال تو بانواع هنر ارزانی  
  همه آفاق گرفت و همه اطراف گشاد صیت مسعودی و آوازهٔ شه سُلطانی  
  گفته باشد مگرت ملهم غیب احوالم این که شد روز سفیدم چو شب ظلمانی  
  در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر همه بربود بیکدم فلک چوگانی  
  دوش در خواب چنان دید خیالم که سحر گذر افتاد بر اصطبل شهم پنهانی  
  بسته بر آخور او استر من جو میخورد تیزه[۱] افشاند بمن گفت مرا میدانی  
  هیچ تعبیر نمیدانمش این خواب که چیست تو بفرمای که در فهم نداری ثانی  

  1. چنین است در خ فقط، سایر نسخ: تبره (یا) توبره،