دیوان حافظ/حسب حالی ننوشتی و شد ایامی چند
ظاهر
| ۱۸۲ | حسب حالی ننوشتیّ و شد ایّامی چند | محرمی کو که فرستم بتو پیغامی چند | ۱۳۵ | |||
| ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید | هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند | |||||
| چون می از خم بسبو رفت و گل افکند نقاب | فرصت عیش نگه دار و بزن جامی چند | |||||
| قند آمیخته با گل نه علاج دل ماست | بوسهٔ چند برآمیز بدشنامی چند | |||||
| زاهد از کوچهٔ رندان بسلامت بگذر | تا خرابت نکند صحبت بدنامی چند | |||||
| عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو | نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند | |||||
| ای گدایان خرابات خدا یار شماست | چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند | |||||
| پیر میخانه چه خوش گفت بدردیکش خویش | که مگو حال دل سوخته با خامی چند | |||||
| حافظ از شوق رُخ مهر فروغ تو بسوخت | ||||||
| کامگارا نظری کن سوی ناکامی چند | ||||||