دیوان حافظ/بر سر بازار جانبازان منادی می‌زنند

از ویکی‌نبشته

ایضاً له

  بر سر بازار جانبازان منادی میزنند بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید  
  دختر رز چند روزی شد که از ما گم شدست رفت تا گیرد سر خود هان و هان حاضر شوید  
  جامهٔ دارد ز لعل و نیم‌تاجی از حباب عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید  
  هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم ور بود پوشیده و پنهان بدوزخ در روید  
  دختری شب‌گرد تند تلخ گلرنگست و مست گر بیابیدش بسوی خانهٔ حافظ برید