دیوار/قربانی
قربانی □ |
امشب بر آستان جلال تو
آشفتهام ز وسوسهٔ الهام
جانم از این تلاش به تنگ آمد
ای شعر … ای الههٔ خون آشام
دیریست کان سرود خدائی را
در گوش من بهمهر نمیخوانی
دانم که باز تشنهٔ خون هستی
اما .. بس است اینهمه قربانی
خوش غافلی که از سر خودخواهی
با بندهات بهقهر چها کردی
چون مهر خویش در دلش افکندی
او را ز هر چه داشت جدا کردی
دردا که تا بروی تو خندیدم
در رنج من نشستی و کوشیدی
اشکم چو رنگ خون شقایق شد
آنرا بجام کردی و نوشیدی
چون نام خود بپای تو افکندم
افکندیم به دامن دام ننگ
آه … ای الهه کیست که میکوبد
آئینهٔ امید مرا بر سنگ؟
در عطر بوسههای گناه آلود
رؤیای آتشین ترا دیدم
همراه با نوای غمی شیرین
در معبد سکوت تو رقصیدم
اما … دریغ و درد که جز حسرت
هرگز نبوده باده به جام من
افسوس … ای امید خزان دیده
کو تاج پر شکوفهٔ نام من؟
از من جز این دو دیدهٔ اشگ آلود
آخر بگو … چهمانده که بستانی؟
ای شعر … ای الههٔ خون آشام
دیگر بس است … اینهمه قربانی!
|