دکتر فاستوس/صحنه ۶

از ویکی‌نبشته

صحنهٔ ششم

کاخ پاپ

فاستوس و مفیس‌تافلیس داخل می‌شوند

فاستوس- خوب، مفیس‌تافلیس. اینک که از شهر با عظمت «تریر» گذشته و کوههای سنگ سماق که گرداگرد آن شهر را گرفته‌اند تماشا کردیم و دریاچه‌های آنجا را که سپاه پادشاهان از آن نمی‌توانند بگذرند دیدیم و از آنجا به پاریس و از پاریس به ملتقای رودخانهٔ «سن» و «رن» که کنارهٔ آنرا تاکستان‌های بارور پوشانده است گذشتیم و از آنجا به «ناپل» رفتیم و قبر «ویژول» ساحر معروف را که کوهستانی را بطول یک میل در یک شب سوراخ کرد دیدیم و از آنجا نیز گذشته به «ونیز» و «پادوا» رفتیم و معبد بزرگ آنجا را که قبه‌اش با معجر آسمان تماس دارد و از سنگهای رنگارنگ ساخته شده و گنبدش از طلاست مشاهده کردیم، بگو بدانم اینجا کجاست؟ آیا چنانکه خواسته بودم مرا به شهر رم آورده‌ای؟

مفیس‌تافلیس - بله اینجا رم است و چون نمی‌خواستم بدون تدارک مانده باشم عمارت خصوصی پاپ را برای توقف خودمان انتخاب کرده‌ام.

فاستوس - بسیار خوب. امیدوارم پاپ بیاید و بما خیر مقدم بگوید.

مفیس‌تافلیس - چرا بچه شده‌ای؟ ما او را وسیلهٔ تفریح خود قرار خواهیم داد. حالا برای اینکه از اوضاع این شهر مطلع باشی بدان که این شهر روی هفت تپه که قاعده و شالوده آنها یکی است بنا شده است. رودخانهٔ «تیبر» درست از میان شهر می‌گذرد و بر کنارهٔ پلی که روی آن کشیده شده قلعه‌ای بسیار مستحکم ساخته شده است که در داخل آن لوازم جنگ انبار شده و بشمارهٔ روزهای سال توپ‌های بزرگ مفرغی کار گذارده‌اند. ستونهای بزرگی که «ژول سزار» از افریقا آورده بود در همین قلعه است.

فاستوس - خوب، من بقلمرو ابلیس و رودخانهٔ «اکرون» و «فلک‌ثن» که دور عالم اموات کشیده است سوگند یاد می‌کنم که خیلی میل دارم شهر زیبای رم و این بناهائی را که می‌گوئی تماشا کنم. بیا برویم سیاحت کنیم.

مفیس‌تافلیس - نه، فاستوس، صبر کن. می‌دانم خیلی میل داری پاپ را تماشا کنی و در ضیافتی که امروز برای مراسم روز مولود پطرمقدس میدهد شرکت داشته باشی. بنشین تا هیأت کاردینال‌ها و رهبانان کچل را ببینی که با شکم پر بهمه برکت می‌فرستند.

فاستوس - بسیار خوب، بدم نمی‌آید که با آنها سربسر بگذارم و از نادانی آنها تفریح کنم. افسونی بخوان که من ناپدید شوم و بدون اینکه کسی مرا ببیند هر کار که می‌خواهم بکنم.

مفیس‌تافلیس - (دستها را مانند ساحران تکان میدهد) بسیارخوب، تو دیگر دیده نمی‌شوی.

(صدای شیپور، پاپ و کاردینالها برای صرف غذا وارد می‌شوند و پشت سر آنها رهبانان وارد می‌شوند)

پاپ- جناب کاردینال، قدری نزدیکتر بنشینید.

فاستوس - شیطان هم تو را خفه کند هم کاردینال را.

پاپ- این که بود؟ بگردید ببینید که بود؟

رهبانان- (اطراف را می‌گردند) اینجا کسی نیست جناب قدوسی‌مآب.

پاپ- جناب کاردینال. از این غذا صرف کنید، اسقف میلان برای ما فرستاده است.

فاستوس- متشکرم جناب اجل. (بشقاب را بلند می‌کند)

پاپ- عجب این کیست که گوشت را از جلو من برداشت؟ جناب کاردینال، از این صرف کنید که کاردینال دوفلورانس فرستاده است.

فاستوس - راست می‌فرمائید ، بخوریم ببینیم چه مزه میدهد. (بشقاب را بلند می‌کند)

پاپ- عجب دوباره؟ جناب کاردینال بسلامتی جنابعالی. (جام را بلند می‌کند)

فاستوس- بسلامتی جناب قدوسی‌مآب. (جام را از دستش میرباید)

کاردینال - جناب قدوسی، بنظرم بعضی از ارواح از زندان دوزخ آزاد شده آمده اند از جنابعالی عفو گناهان خود را بخواهند.

پاپ - شاید همینطور باشد. آقایان راهبها، دعائی بخوانید که اضطراب این روح ساکت شود. جناب کاردینال مشغول شوید. (روی سینه علامت صلیب می‌کشند)

فاستوس - علامت صلیب چرا رسم می‌کنی؟ بتو می‌گویم این شوخیها را کنار بگذار.

(پاپ باز روی سینه علامت صلیب رسم می‌کند)

فاستوس- خوب، این بار دوم است خبرت دادم سومی پیدا نکند. (پاپ باز صلیب می‌کشد و فاستوس یک سیلی بصورت او میزند و همه فرار می‌کنند)

فاستوس - مفیس‌تافلیس بیا برویم. حالا دیگر چه باید بکنیم؟

مفیس‌تافلیس- نمی‌دانم، حالا ترا بوسیله ناقوس و شمع و کتاب تکفیر خواهند کرد.

فاستوس - چطور؟ با شمع و کتاب و ناقوس؟ به، الان صدای نهنیق خر و نعرهٔ گوساله و خرهٔ گرازی را خواهی شنید. مگر امروز روز عید پطر مقدس نیست؟

(رهبانان دسته جمعی برای خواندن دعا وارد می‌شوند)

راهب اول - برادران دینی، بیائید و از روی قلب و اعتقاد به تلاوت مشغول شویم:

لعنت بر هر که غذای جناب پاپ را از جلوش ربود. بیشمار!

لعنت بر هر که بصورت پاپ سیلی زد. بیشمار!

لعنت بر هر که مشت بمغز برادر «ساندلو» کوفت. بیشمار! لعنت بر هر که دعای ما را برهم می‌زند. بیشمار!

لعنت بر هر که جام شراب جناب پاپ را از چنگش بدر برد. بیشمار!

لعنت خدا و اولیا بر او باد. بیشمار!

(فاستوس و مفیس‌تافلیس راهبها را کتک می‌زنند و آتش‌بازی در میان آنها پرت می‌کنند و خارج می‌شوند)

پیش‌خوان

پس از آنکه فاستوس همه جای دنیا را سیاحت کرد و جلال و ثروت دربار پادشاهان گیتی را دید به شهر خود برگشت. دوستان نزدیک او که از غیبت طولانی او متوحش شده بودند از دیدارش شادمان گشتند و دور او برای فهم رموز گیتی و اسرار علم نجوم گرد آمدند. فاستوس پرسشهای آنانرا جواب داد و همه را از دانش خویش به تعجب انداخت. اینک شهرت او همه جا رسیده و «شارل پنجم» او را به کاخ خود دعوت نموده و از او پذیرائی شایانی کرده است. کارهائی که فاستوس در دربار آن پادشاه کرد اینک برای‌العین مشاهده خواهیم نمود. (خارج می‌شود)