دکتر فاستوس/صحنه ۴
صحنهٔ چهارم
کتابخانهٔ فاستوس
فاستوس - فاستوس. اینک ناگزیز خودت را به لعنت ابدی دچار کردهای و امید نجات برای تو نیست. حالا که چنین است پس تضرع بدرگاه خداوند چه سودی دارد؟ این خیالات یأسآمیز را دور بیانداز و از خداوند نومید شو و به ابلیس اعتماد کن. نه، دیگر فکر بازگشت بطرف یزدان را از سر بدر کن. ثبات و استقامت داشته باش. چرا تزلزل بخودت راه میدهی؟ آه. مثل این است که کسی در گوش من فریاد میزند از سحر دست بردار و به خداوند بازگرد، آری من به خداوند بازخواهم گشت. چه گفتم؟ به خداوند؟ خدا ترا دوست نمیدارد. خدائی که تو باید پرستش کنی شهوت و آرزوهای تست و این خود پرستش ابلیس است. من برای ابلیس معبد و کلیسا خواهم ساخت و خون نیمگرم کودکان تازه بدنیا آمده را در آستانهٔ معبد او قربانی خواهم کرد.
(فرشتهٔ خوب و فرشته بد ظاهر میشوند)
فرشتهٔ خوب - فاستوس دانشمند. از این علم دوزخی چشم بپوش و توبه کن.فرشتهٔ بد- پشیمانی؟ توبه؟ دعا؟ از اینکارها چه برمیآید؟
فرشتهٔ خوب - اینها وسایلی هستند که آدمی را به خداوند بازمیگرداند.
فرشتهٔ بد- اینها همه تصورات غلط و ثمر جنون آدمی است و هر چه بیشتر باین وسایل متشبث شود دیوانهتر خواهد شد.
فرشتهٔ خوب - فاستوس، عالم بیچونی و آنچه را که در جهان خداوند خواهی داشت بهخاطر بیاور.
فرشتهٔ بد - نه فکرت را به تحصیل افتخارات و اندوختن ثروت متوجه کن.
فاستوس - ثروت؟ بله، تمام بندر اَمدن مال من خواهد شد. وقتی مفیستافلیس پشتیبان من باشد خدا چه صدمهای میتواند بمن بزند؟ فاستوس از خطر ایمنی، پس شک و تردید را بدور انداز. بیا مفیستافلیس و از پیش شیطان خبر خوش برای من بیاور. مگر نصف شب نیست؟ بیا مفیستافلیس، بیا. (مفیستافلیس وارد میشود)
آها، بگو ببینم خداوندگار تو ابلیس چه پاسخ داد؟
مفیستافلیس - بمن دستور داده است که تا مدت حیات تو در خدمتگزاری تو حاضر باشم بشرطی که در مقابل این خدمت روح خودت را بمن بفروشی.
فاستوس - من این معاملهٔ پرخطر را قبول کردم.
مفیس تافلیس - اما تو باید این معامله را بشکل قانونی مسجل نمائی و مصالحهنامهای با خون خودت بنویسی تا ابلیس بآن اطمینان پیدا کند. اگر جز این باشد من به جهنم باز خواهم گشت.فاستوس - اندکی صبر کن، بگو بدانم روح من برای خداوندگار تو ابلیس چه فایدهای خواهد داشت؟
مفیستافلیس - موجب وسعت قلمرو و ازدیاد بندگان او میشود.
فاستوس - آیا دلیل این اغوا همین است و بس!
مفیستافلیس - بله. برای بدبختان تسلیتی از این بالاتر نیست که بدبختی دیگر بجرگه آنها افزوده شود.
فاستوس - آیا تو هم از همان شکنجهای که دیگران دچار آن هستند در عذاب هستی؟
مفیستافلیس - عذاب من بقدر عذاب انسان است. حالا فاستوس بگو بدانم آیا روحت را بمن میدهی تا در مقابل منهم غلام تو باشم و همیشه در خدمتگزاری تو کمر ببندم و بیش از آنچه بعقل و اندیشه تو درمیآید برای تو انجام دهم.
فاستوس - آری من روح خودم را بتو تقدیم میکنم.
مفیستافلیس - پس بازوی خود را با نهایت جرأت زخمی کن و با خون خود عهد کن که در روز معین که ابلیس اراده کند روح خود را باو تسلیم کنی. اگر چنین کنی تو بمتانت و بزرگی با ابلیس برابر خواهی شد.
فاستوس - (بازوی خود را با کارد مجروح میکند) مفیستافلیس ببین. بخاطر عشق تو خودم را زخمی کردم و با خون خودم عهد میکنم که روح من متعلق به ابلیس باشد که خداوندگار تاریکی است. ببین چطور خون من از این بازو روی زمین می ریزد و همین را دلیل اراده تزلزلناپذیر من بدان.مفیستافلیس - اما تو باید آن تسلیم را بطور شرعی و بصورت مصالحهنامه درآوری.
فاستوس - بسیار خوب مینویسم (کاغذی برمیدارد و مینویسد) اما چرا خون من لخت لخت شده و دیگر جاری نیست و با آن نمیشود نوشت.
مفیستافلیس - قدری آتش بیاورم که خون را گرم کند و بجریان بیاندازد. (خارج میشود)
فاستوس- خون من چرا از جریان افتاده و لخت لخت شده؟ آیا ابلیس نمیخواهد که این مصالحه را نوشته باشم؟
چرا جریان ندارد که دوباره بنویسم؟ نوشته بودم «فاستوس روحش را بتو تسلیم میکند.» ولی خون من در همینجا خشک شده است. فاستوس چرا نمیتوانی مطابق ارادهٔ خودت رفتار کنی؟ مگر روح تو مال خودت نیست؟ اگر هست باز بنویس « فاستوس روحش را بتو تسلیم میکند.»
(مفیستافلیس با آتشدانی پر از آتش وارد میشود)
مفیستافلیس - آتش آوردم، بیا فاستوس روی آتش بنشین.
فاستوس - آه خون دوباره بجریان افتاد. پس زودتر معامله را ختم کنیم. (مشغول نوشتن میشود)
مفیستافلیس - (دور از فاستوس) برای بدست آوردن این سند چه نخواهم داد؟
فاستوس - خاتمه، این مصالحهنامه تمام شد و فاستوس روحش را به ابلیس تسلیم کرد اما این علامت که روی بازوی من پیدا شده چیست؟ نوشته است ای آدمی بگریز؟ کجا بگریزم! کجا بگریزم؟ اگر بطرف خداوند بگریزم مرا باعماق دوزخ پرتاب خواهد کرد، اما چه میگویم شاید باصره من اشتباه کرده باشد اینجا که چیزی نوشته نشده است. نه خیر اشتباه نشده و این دو کلمه خوب خوانده میشود «ای آدمی بگریز.» با اینهمه فاستوس فرار نمیکند.
مفیستافلیس - (دور از فاستوس) بروم وسایلی برای سرگرمی و مشغول ساختن او فراهم کنم. (خارج میشود)
(مفیستافلیس با شیاطین وارد میشود و تاجی بر سر فاستوس میگذارند و البسه فاخر باو میپوشانند و پس از رقص مفصلی که میکنند خارج میشوند)
فاستوس - مفیستافلیس حرف بزن. این نمایش چیست؟
مفیستافلیس - چیزی نیست، خواستم قدری خاطرت را مشغول کرده باشم و قدرت و هنرنمائی سحر را بتو نشان داده باشم.
فاستوس - ولی آیا میتوانم هروقت اراده نمایم ارواح را حاضر کنم؟
مفیستافلیس - بله فاستوس، تو کارهای بزرگتر از آن هم میتوانی بکنی.
فاستوس - اگر چنین است پس هزار جان هم میتوان ببهای آن داد. بیا مفیستافلیس این نوشته را بگیر که بموجب آن من تن و جانم را به ابلیس مصالحه نمودهام. ولی مشروط بآن کردهام که تمام شرایط مندرج در آن را اطاعت کنی.
مفیستافلیس - فاستوس به دوزخ و ابلیس قسم میخورم که تمام وعدههای خود را وفا کنم.
فاستوس - پس گوش بده تا متن آنرا برای تو بخوانم:
«این مصالحهنامه با شرایط ذیل قلمی گردید. اولاً فاستوس روحاً و شکلاً باید در جرگه ارواح درآید. ثانیاً مفیستافلیس باید خدمتگزار فاستوس و همواره مطیع احکام او باشد. ثالثاً هرچه فاستوس اراده کند مفیستافلیس برای او حاضر نماید. رابعاً مفیستافلیس همیشه بطور نامرئی در خانهٔ فاستوس حاضر باشد. خامساً هروقت فاستوس اراده کند بهرشکل و صورتی که بخواهد مفیستافلیس در برابر او حاضر شود. با شرایط فوق اینجانب جان فاستوس اهل ورتامبورگ، دکتر در علوم، در حضور شهود حاضر خودش را روحاً و جسماً به ابلیس فرمانروای دوزخ و وزیر او مفیستافلیس تسلیم کرد و بآنها حق داد که پس از انقضای مدت بیست و چهار سال و تعهد شرایط فوق مشارالیه را روحاً و جسماً با قالب فعلی از گوشت و خون و استخوان بهر جا اراده کنند ببرند. این مصالحه بدست خود من بامضاء رسید. جان فاستوس»
مفیستافلیس - بگو بدانم آیا این سند را بعنوان مصالحهنامه بمن تسلیم میکنی؟
فاستوس - بگیر و ابلیس نگهدارت باشد.
مفیستافلیس - حالا فاستوس هرچه میل داری بخواه.
فاستوس - اولاً میخواهم در باب جهنم از تو سؤالی بکنم. بگو بدانم محلی که مردم آنرا دوزخ میگویند کجاست؟
مفیستافلیس - زیر آسمان.
فاستوس - زیر آسمان کجاست؟
مفیستافلیس - جهنم در بطن عناصر طبیعت است و در آنجا تا ابد دچار شکنجه و عذاب هستیم. دوزخ حدود ندارد و در یک نقطهٔ معین نیست، هرجا ما هستیم دوزخ هم همانجاست و هر جا دوزخ باشد جای ما تا دنیا دنیاست در آن است. خلاصه تا روزیکه گیتی معدوم شود و هر آفریدهای از گناه پاک گردد هرجا بهشت نباشد آنجا دوزخ است.
فاستوس - گمان میکنم دوزخ افسانهای بیش نباشد.
مفیستافلیس - چه مانعی دارد چنین تصور کن تا تجربه عقیدهات را تغییر بدهد.
فاستوس - پس تو گمان میکنی من به لعنت ابدی دچار خواهم شد.
مفیستافلیس - در این چارهای نیست زیرا تو در این سند نوشتهای که روح خودت را به ابلیس تسلیم کردهای.
فاستوس - بلی نه تنها روح بلکه تن خودم را هم باو تسلیم کردهام. ولی چه اهمیتی دارد؟ آیا تصور می کنی من آنقدر احمقم که خیال کنم پس از این حیات دوزخ و شکنجهای هست؟ این مطالب پوچ شایستهٔ قصهای است که پیرزنان میگویند.
مفیستافلیس - اما فاستوس من خودم دلیل و برهانی هستم که عقیدهٔ ترا رد میکند. من دچار لعنت خداوندم و اینک در دوزخ مقام دارم.
فاستوس - چه میگوئی؟ چطور حالا در دوزخی؟ اگر اینجا دوزخ باشد من با کمال میل حاضرم که در آن دچار لعنت باشم. عجب! ما اینجا حرف میزنیم، بحث میکنیم و تو آنرا دوزخ میخوانی؟ اما این حرفها بکنار، من دلم همسری میخواهد و مایلم زیباترین دختران آلمان را داشته باشم. زیرا شهوت در من طغیان دارد و نمیتوانم بیزن زندگی کنم.
مفیستافلیس - بچه شدهای فاستوس! ازدواج که جز بازیچهٔ تشریفاتی چیز دیگر نیست اگر تو زنی را دوست میداری همین کافی است. هرچه که چشمت ببیند و پسند کند برای تو آماده خواهد بود هر زنی را که بخواهی اگر مانند «پنهلوپ» پاکدامن یا مثل «ملکهٔ سبا» خردمند یا مثل همین ابلیس پیش از طرد از آسمان زیبا باشد برای تو حاضر خواهم کرد. این کتاب را بگیر و بدقت مطالعه کن. (کتابی را جلو او باز میکند) اگر این خطوط و علامات را رسم کنی هر چه طلا بخواهی پیش تو حاضر میشود. اگر این دایره را روی زمین بکشی گردباد و رعد و برق پدید میآید. اگر این کلمات را سه بار تکرار کنی هرچه سرباز مسلح بخواهی در جلو تو حاضر میشوند و هر چه بآنها حکم کنی اطاعت میکنند.
فاستوس - ممنونم ولی میل دارم کتابی داشته باشم که در آن عزائمی باشد که هروقت بخوانم ارواح در برابرم حاضر شوند.
مفیستافلیس - اینها در همین کتاب هست. (ورق میزند و صفحهٔ دیگری را باز میکند)
فاستوس - کتابی میخواهم که از روی آن سعد و نحس ستارگان آسمان و حرکات و قران و شرف آنها را بدانم.
مفیستافلیس - آنها هم در همین کتاب است. (ورق میزند و صفحهٔ دیگری را باز میکند)
فاستوس - یک کتاب دیگری هم میخواهم و دیگر تمنائی ندارم. کتابی بمن بده که در آن خاصیت تمام گیاهها و درختها و نهالهائی که در زمین میروید نوشته شده باشد.
مفیستافلیس - اینها در همین کتاب است.
فاستوس - اشتباه میکنی.
مفیستافلیس - نه قول میدهم نوشته شده باشد. (کتاب را ورق میزند و صفحهٔ دیگری را باز میکند)