دقیقی (گشتاسپ نامه)/کی نامبردار فرخنده شاه
ظاهر
کی نامبردار فرخنده شاه | سوی گاه بازآمد از رزمگاه | |||||
به بستور گفتا که فردا پگاه | سوی کشور نامور کش سپاه | |||||
بیامد سپهبد هم از بامداد | بزد کوس و لشکر بنه بر نهاد | |||||
به ایران زمین باز کردند روی | همه خیره دل گشته و جنگجوی | |||||
همه خستگان را ببردند نیز | نماندند از خواسته نیز چیز | |||||
به ایران زمین باز بردندشان | به دانا پزشکان سپردندشان | |||||
چو شاه جهان باز شد باز جای | به پور مهین داد فرخ همای | |||||
سپه را به بستور فرخنده داد | عجم را چنین بود آیین و داد | |||||
بدادش از آزادگان ده هزار | سواران جنگی و نیزه گزار | |||||
بفرمود وگفت ای گورزمساز | یکی تا برشاه توران بتاز | |||||
به ایتاش و خلخ ستان بر گذر | بکش هر ک یابی به کین پدر | |||||
ز هر چیز بایست بردش به کار | بدادش همه بیمر و بیشمار | |||||
هم آنگاه بستور برد آن سپاه | و شاه جهان از بر تخت و گاه | |||||
نشست وکیی تاج بر سر نهاد | سپه را همه یکسره بار داد | |||||
در گنج بگشاد وز خواسته | سپه را همه کرد آراسته | |||||
سران را همه شهرها داد نیز | کسی را نماند ایچ ناداده چیز | |||||
کرا پادشاهی سزا بد بداد | کرا پایه بایست پایه نهاد | |||||
چو اندر خور کارشان داد ساز | سوی خانهاشان فرستاد باز | |||||
خرامید برگاه و باره ببست | به کاخ شهنشاهی اندر نشست | |||||
بفرمود تا آذر افروختند | برو عود و عنبر همی سوختند | |||||
زمینش بکردند از زر پاک | همه هیزمش عود و عنبرش خاک | |||||
همه کاخ را کار اندام کرد | پسش خان گشتاسپبان نام کرد | |||||
بفرمود تا بردر گنبدش | بدادند جاماسپ را موبدش | |||||
سوی مرز دارانش نامه نوشت | که ما را خداوند یافه نهشت | |||||
شبان شده تیرهمان روز کرد | کیان را به هر جای پیروز کرد | |||||
به نفرین شد ارجاسپ ناآفرین | چنین است کار جهان آفرین | |||||
چو پیروزی شاهتان بشنوید | گزیتی به آذر پرستان دهید | |||||
چو آگاه شد قیصر آن شاه روم | که فرخ شد آن شاه و ارجاسپ شوم | |||||
فرسته فرستاد باخواسته | غلامان و اسپان آراسته | |||||
شه بتپرستان و رایان هند | گزیتش بدادند شاهان سند |