دقیقی (گشتاسپ نامه)/بیامد سر سروران سپاه
ظاهر
بیامد سر سروران سپاه | پس تهم جاماسپ دستور شاه | |||||
نبرده سواری گرامیش نام | بمانندهی پور دستان سام | |||||
یکی چرمهیی برنشسته سمند | یکی گامزن بارهی بیگزند | |||||
چماننده چرمهی نوندهی جوان | یکی کوه پارست گویی روان | |||||
به پیش صف چینیان ایستاد | خداوند بهزاد را کرد یاد | |||||
کدام است گفت از شما شیر دل | که آید سوی نیزهی جان گسل | |||||
کجا باشد آن جادوی خویشکام | کجا خواست نام و هزارانش نام | |||||
برفت آن زمان پیش او نامخواست | تو گفتی که همچون ستونست راست | |||||
بگشتند هر دو سوار هژیر | به گرز و به نیزه به شمشیر و تیر | |||||
گرامی گوی بود با زور شیر | نتابید با او سوار دلیر | |||||
گرفت از گرامی نبرده گریغ | گرامی کفش بود برنده تیغ | |||||
گرامی خرامید با خشم تیز | دلی از کینهی کشتگان پرستیز | |||||
میان صف دشمن اندر فتاد | پس از دامن کوه برخاست باد | |||||
سپاه از دو رو بر هم آویختند | و گرد از دو لشکر برانگیختند | |||||
بدان شورش اندر میان سپاه | از آن زخم گردان و گرد سپاه | |||||
بیفتاد از دست ایرانیان | درفش فروزندهی کاویان | |||||
گرامی بدید آن درفش بنفش | که افگنده بودند گردان درفش | |||||
فرود آمد و برگرفت آن ز خاک | بیفشاند از او خاک و بسترد پاک | |||||
چو او را بدیدند گردان چین | که آن نیزهی نامدار گزین | |||||
از آن خاک برداشت و بسترد و برد | به گردش گرفتند مردان گرد | |||||
ز هر سو به گردش همی تاختند | به شمشیر دستش بینداختند | |||||
درفش فریدون به دندان گرفت | همی زد به یک دست گرز ای شگفت | |||||
سرانجام کارش بکشتند زار | بر آن گرم خاکش فگندند خوار | |||||
دریغ آن نبرده سوار هژیر | که بازش ندید آن خردمند پیر | |||||
بیامد هم آنگاه بستور شیر | نبرده کیانزاده پور زریر | |||||
بکشت او از آن دشمنان بیشمار | که آویخت اندر بد روزگار | |||||
سرانجام برگشت پیروز و شاد | به پیش پدر باز شد و ایستاد | |||||
بیامد پس آن برگزیده سوار | پس شهریار جهان نیوزار | |||||
به زیر اندرون تیزرو شولکی | که نبود چنان از هزاران یکی | |||||
بیامد بر آن تیره آوردگاه | به آواز گفت از گزیده سپاه | |||||
کدام است مرد از شما نامدار | جهاندیده و گرد و نیزهگزار | |||||
که پیش من آیند نیزه بدست | که امروز در پیش مرد آمدست | |||||
سواران چین پیش او تاختند | برافگندنش را همی ساختند | |||||
سوار جهانجوی مرد دلیر | چو پیل دژآگاه و چون نره شیر | |||||
همی گشت بر گرد مردان چین | تو گفتی همی بر نوردد زمین | |||||
بکشت از گوان جهان شست مرد | در آن تاختنها به گرز نبرد | |||||
سرانجامش آمد یکی تیرچرخ | چنان آمده بودش از چرخ برخ | |||||
بیفتاد زان شولک خوبرنگ | بمرد و نرست اینت فرجام جنگ | |||||
دریغ آن سوار گرانمایه نیز | که افگنده شد رایگان بر نه چیز | |||||
که همچون پدر بود و همتای اوی | دریغ آن نکو روی و بالای اوی | |||||
چو کشته شد آن نامبرده سوار | ز گردان به گردش هزاران هزار | |||||
به هر گوشهای بر هم آویختند | ز روی زمین گرد انگیختند | |||||
برآمد برین رزم کردن دو هفت | کزیشان سواری زمانی نخفت | |||||
زمینها پر از کشته و خسته شد | سراپردهها نیز بربسته شد | |||||
در و دشتها شد همه لالهگون | به دشت و بیابان همی رفت خون | |||||
چنان بد ز بس کشته آن رزمگاه | که بد میتوانست رفتن به راه |