در خدمت و خیانت روشنفکران/روشنفکر خودی است یا بیگانه
۲
روشنفکر خودی است یا بیگانه؟
۱) روشنفکر از نظر غربی و در غرب
اکنون بجاست که سراغ خود غربی (فرنگی و امریکایی) برویم که روشنفکری را به معنی جدیدش به دنیا داده. یا دستکم مدعی چنین دهشی است. و ببینیم که او خود روشنفکر را چگونه معنی میکند و او را که میداند و چه حد و حصری برایش قائل است و چه تکالیف و وظایفی. این کار دست کم دو حسن دارد. یکی این که سنگها را در اول کار وا میکند و حدود تعریفها را در حوزهٔ گستردهتری از امکانات طرح میکند. دیگر این که کمک میکند به روشن شدن وجوه امتیاز یا اختلاف روشنفکر ایرانی فارسی زبان، باروشنفکر غربی (با هر زبانی که دارد).
نخست سراغ فرهنگها برویم. «فرهنگ آکادمی فرانسه» چاپ ۱۹۳۵ مینویسد:
«روشنفکر به کسانی گفته میشود که به کار گرفتن فکر و هوش در زندگی ایشان مسلط بر دیگر امور است. به این معنی یک روشنفکر معمولا نقطهٔ مقابل کسی است که کار دستی میکند.»[۱] شاید با تکیه به همین نظر و به قصد تفسیر آن است که اتیامبل Etiamble از نویسندگان و منقدان معاصر فرانسه که در حدودی در صف مقابل «سارتر» قلم میزند نوشته که «معنی وسیعتر روشنفکر آن است که صرف نظر از عقاید ذهنی و روانشناسی خاصی که او دارد – برای کار کردن، بیشتر سلولها و یاختههای مغز و اعصاب خود را بکار میگیرد تا یاختههای عضلانی را... چنین است وضع یک نقاش یا یک وکیل دعاوی یا بک استاد دانشگاه یا یک نویسنده و...»[۲] از طرف دیگر «کنگرهٔ اتحادیهٔ بینالمللی کارگران روشنفکر» که در ۱۹۵۲ در پاریس منعقد شد؛ به وسعت نظر بیشتری تعبیر زیر را برای روشنفکر پذیرفت: «روشنفکر کسی است که فعالیت روزانهاش مستلزم نوعی کوشش فکری باشد، آمیخته با ابتکار و ابراز شخصیت. و بصورتی که این نوع فعالیت فکری بر فعالیتهای بدنی روزانهٔ او بچربد.»[۳] گرچه این تعبیر هنوز اندکی گنگ است اما همین کنگره در دنبال این تعبیر، فهرست مفصلی را به عنوان صاحبان مشاغل روشنفکری در چهار مقولهٔ اسامی زیر پذیرفته:
« مقولهٔ اول – هنرها و ادبیات و شامل هنرهای مصور و مجسم. ادبیات. تآتر. سینما. موسیقی و علوم صرف.
« مقولهٔ دوم – مشاغل آزاد. شامل مشاغل قضایی، طبی (با ضمائم) و مشاغل آزاد گوناگون.
«مقولهٔ سوم – کارگران روشنفکر مزدور. شامل مهندسان و کادرهای عالی. هیئت آموزشی و کارمندان. متخصصان فنی و کادرهای نظارت کننده بر صنایع.
«مقولهٔ چهارم – کارگران روشنفکر جوان. شامل دانشجویان دانشگاه بطور اعم.»[۴]
بنا به آنچه درین فهرست گذشت و نیز طبق تحقیقی که «مؤسسهٔ ملی آمار و تحقیقات اقتصادی» فرانسه کرده در سال ۱۹۵۴ جمع کل روشنفکران فرانسه چنین بوده:[۵]
۱–در آموزش و پرورش | ۱۱۹۷۸۰ | مرد | ۱۹۶۷۰۰ | زن | جمع | ۳۱۶۴۸۰ | نفر |
۲–در بهداشت | ۷۵۰۰۰ | " | ۲۸۲۲۰ | " | " | ۱۰۳۷۲۰ | " |
۳–در مشاغل قضایی | ۳۵۰۶۰ | " | ۲۰۴۰ | " | " | ۳۷۰۰۰ | " |
۴–مدیران عالی رتبهٔ اداری | ۱۹۹۳۶۰ | " | ۲۶۹۴۰ | " | " | ۲۲۶۳۰۰ | " |
۵–مهندسان | ۱۱۳۰۶۰ | " | ۲۱۴۰ | " | " | ۱۱۵۲۰۰ | " |
۶–مشاغل روشنفکری گوناگون | ۱۹۲۶۰ | " | ۹۳۴۰ | " | " | ۲۸۶۰۰ | " |
۷–هنرمندان | ۳۸۴۸۰ | " | ۲۲۵۸۰ | " | " | ۶۱۰۶۰ | " |
۸–در امور مذهبی | ۵۲۲۲۰ | " | ۱۱۸۱۲۰ | " | " | ۱۷۴۳۴۰ | " |
۹–در ارتش | ۲۶۳۴۰ | " | ۲۸۰ | " | " | ۲۶۶۲۰ | " |
۱۰–ناشر و کتابفروش | ۷۷۲۰ | " | ۹۷۴۰ | " | " | ۱۷۴۶۰ | " |
جمع کل | ۶۹۰۷۸۰ | " | ۴۱۶۱۰۰ | " | " | ۱۶۰۶۸۸۰ | نفر |
---|
اما در فرهنگ فلسفی روسهای شوروی روشنفکر را به این عبارات تعریف کرده اند:
«روشنفکران یک لایهٔ اجتماعی واسطه هستند – تشکیل یافته از مردمی که کارهای فکری میکنند. این لایهٔ اجتماعی شامل میشود مهندسان و متخصصان صنعت (تکنیسینها) را، وکلا و هنرمندان و معلمان و کارگران علوم را. به این تعبیر «انتلیژانسیا»ی روس در سال ۱۹۵۵ میلادی، ۱۵ ملیون نفر بوده است. از میان جمعیتی بالغ بر ۲۰۰ ملیون»[۶].
و برای اینکه جدولی قابل مقایسه با جدول قبلی در دست داشته باشیم از همان منبع، جدول صفحهٔ بعد را نقل میکنم. که نشان دهندهٔ تعداد روشنفکران روس است در رشتههای مختلف. و نیز نشان دهندهٔ نسبت افزایش آنهاست از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۵۶. با توجه به این که سال مبنا (۱۹۲۶) را «صد» بگیریم.[۷]
و اما دربارهٔ امریکا. اول نظر «سیمور مارتین لیپست –Seymour Martin Lipset را نقل می کنم که از صاحب نظران دربارهٔ امر روشنفکران امریکایی است. این نظر از مقالهٔ او «روشنفکران امریکایی و وضع موجودشان» آمده، که در تابستان سال ۱۹۵۹ در مجلهٔ «دیدالوس» (مجلهٔ آکادمی هنرها و علوم امریکا) در آمد. و بعد هم آماری درین زمینه فراهم خواهم آورد. اکنون نظر «مارتین لیپ ست»:
«ماروشنفکر میدانیم کسانی را که خلق کنندهٔ فرهنگند. یا توزیع کنندهٔ آن. یا بکار برندهٔ آن. غرضم از فرهنگ، این دنیای رمزها و استعارههاست که شامل هنرها و علوم و مذاهب است. در داخل این گروه روشنفکران دو دستهٔ مختلفالسطح هست. نخست هستهای شامل خلق کنندگان فرهنگ. یعنی عالمان و هنرمندان و فیلسوفان و نویسندگان و چند نفری هم از مدیران مطبوعات و چند نفری هم روزنامه نویس.
مشاغل | ۱۹۲۶ مساوی ۱۰۰ |
سال ۱۹۳۷ | نسبت افزایش | سال ۱۹۵۶ | نسبت افزایش به ۱۹۲۶ |
---|---|---|---|---|---|
در مدیریت | ۳۵۶٬۰۰۰ | ۱٬۷۵۱٬۰۰۰ | ٪۴۸۰ | ۲٬۲۴۰٬۰۰۰ | ٪۶۱۰ |
تکنیسین صنایع | ۲۲۵٬۰۰۰ | ۱٬۰۶۰٬۰۰۰ | ٪۴۷۰ | ۲٬۵۷۰٬۰۰۰ | ٪۱۱۴۰ |
تکنیسین کشاورزی | ۴۵٬۰۰۰ | ۸۰٬۰۰۰ | ٪۳۹۰ | ۳۷۶٬۰۰۰ | ٪۸۳۰ |
استادان و کارگران علوم | ۱۴٬۰۰۰ | ۸۰٬۰۰۰ | ٪۵۷۰ | ۲۳۱٬۰۰۰ | ٪۱۵۶۰ |
آموزگاران و آموزندگان | ۳۸۱٬۰۰۰ | ۹۶۹٬۰۰۰ | ٪۲۵۰ | ۲٬۰۸۰٬۰۰۰ | ٪۵۴۰ |
نویسنده، هنرمند، کتابفروش وغیره | ۹۰٬۰۰۰ | ۴۵۳٬۰۰۰ | ٪۵۰۰ | ۵۷۲٬۰۰۰ | ٪۵۲۰ |
طبیب | ۵۷٬۰۰۰ | ۱۳۲٬۰۰۰ | ٪۲۳۰ | ۳۲۹٬۰۰۰ | ٪۵۸۰ |
کارمندان معین پزشکی | ۱۲۸٬۰۰۰ | ۳۸۲٬۰۰۰ | ٪۳۰۰ | ۱٬۰۴۷٬۰۰۰ | ٪۸۲۰ |
در نقشه گذاری و حسابداری | ۶۵۰٬۰۰۰ | ۲٬۴۳۹٬۰۰۰ | ٪۳۷۰ | ۱٬۱۶۱٬۰۰۰ | ٪۳۳۰ |
در رشته های قضایی | ۲۷٬۰۰۰ | ۴۶٬۰۰۰ | ٪۱۷۰ | ۶۷٬۰۰۰ | ٪۲۵۰ |
دانشجویان | ۱۶۷٬۰۰۰ | ۵۵۰٬۰۰۰ | ٪۳۳۰ | ۱٬۱۷۸٬۰۰۰ | ٪۷۰۰ |
در دیگر رشتهها | ۵۷۵٬۰۰۰ | ۱٬۱۵۰٬۰۰۰ | ٪۲۷۰ | ۲٬۹۰۶٬۰۰۰ | ٪۴۵۰ |
جمع | ۲٬۷۲۵٬۰۰۰ | ۹٬۵۹۱٬۰۰۰ | ٪۳۵۰ | ۱۵٬۴۶۰٬۰۰۰ | ٪۴۵۰ |
مشاغل | سال ۱۹۰۰=۱۰۰ | سال ۱۹۳۰ | نسبت افزایش بسال ۱۹۰۰ |
سال ۱۹۵۰ | نسبت افزایش بسال ۱۹۰۰ |
---|---|---|---|---|---|
وکلا و قضات[۸] | ۱۰۸٬۰۰۰ | ۱۶۱٬۰۰۰ | ٪۱۴۹ | ۱۸۴٬۰۰۰ | ٪۱۷۰ |
امور حسابداری | ۲۳۰۰۰ | ۱۹۲٬۰۰۰ | ٪۸۳۴ | ۳۹۰٬۰۰۰ | ٪۱٬۶۹۵ |
امور پزشکی و ضمایم آن[۸] | ۱۳۱٬۰۰۰ | ۱۸۹٬۰۰۰ | ٪۱۴۴ | ۲۳۸٬۰۰۰ | ٪۱۸۱ |
دندانسازان | ۳۰٬۰۰۰ | ۷۱٬۰۰۰ | ٪۲۳۶ | ۷۶٬۰۰۰ | ٪۲۵۳ |
کارمندان معین پزشکی | ۵۸٬۰۰۰ | ۳۸۶٬۰۰۰ | ٪۶۶۲ | ۵۹۶٬۰۰۰ | ٪۱٬۰۲۷ |
دامپزشکان | ۸٬۰۰۰ | ۱۲٬۰۰۰ | ٪۱۵۰ | ۱۴٬۰۰۰ | ٪۱۷۵ |
امور تعلیم وتربیت | ۳۴۳٬۰۰۰ | ۱٬۱۰۶٬۰۰۰ | ٪۲۴۹ | ۱٬۲۷۶٬۰۰۰ | ٪۲۸۸ |
روزنامه نویسان | ۳۲٬۰۰۰ | ۶۱٬۰۰۰ | ٪۱۹۰ | ۹۳٬۰۰۰ | ٪۲۹۰ |
مؤلفان، هنرمندان – موسیقیدانها – آرشیتکتها[۸] |
۱۳۰٬۰۰۰ | ۲۵۷٬۰۰۰ | ٪۱۹۷ | ۲۹۱٬۰۰۰ | ٪۲۲۳ |
مهندسها[۸] | ۵۷٬۰۰۰ | ۴۳۵٬۰۰۰ | ٪۵۸۰ | ۱٬۰۸۷٬۰۰۰ | ٪۱٬۴۴۹ |
در مشاغل صنعتی و علمی | ۱۲٬۰۰۰ | ۹۳٬۰۰۰ | ٪۷۷۵ | ۴۸۸٬۰۰۰ | ٪۴٬۰۶۶ |
دانشجویان | ۲۳۸٬۰۰۰ | ۱٬۱۰۱٬۰۰۰ | ٪۴۶۲ | ۲٬۶۵۹٬۰۰۰ | ٪۱٬۱۱۷ |
ملاحظه کنید که از هر نظر به دیگری قدمی به سمت توضیح و تشریح بیشتر بر میداریم. نکتهٔ جالبتر نوع دسته بندی خاصی است که در هر یک از دو جدول گذشته (روشنفکران فرانسه و شوروی) بکار رفته. و براحتی میتوان اختلافها و امتیازهای آنها را از طرفی با هم و از طرفی با جدول آمار روشنفکران امریکا مقایسه کرد که در صفحهٔ قبل ملاحظه فرمودهاید. در این جدول علاوه بر آمار دستههای مختلف روشنفکری – نسبت افزایش تعداد ایشان نیز آمده است.[۱۰]
و اما از انگلیسها. متأسفانه نتوانستم متن مستقیمی بدست بیاورم. ولی برای اینکه درین منظومهٔ اروپایی و غربی جای ایشان خالی نباشد (که زمین و بیحجت؟) اشاره میکنم اول به نظری که از «ژان پل سارتر» در کتاب «ادبیات چیست؟» او دیدهام. گرچه متن راضی کنندهای نیست. اما هم نیش و کنایهای دارد و هم اینکه تا بدست آمدن متنی دقیقتر و کاملتر و منضم به آمار و اعدادی گویا، نمیتوان از همین اندک نیز گذشت. سارتر میگوید:
«در انگلستان روشنفکران کمتر از ما (فرانسویها) با اجتماع میجوشند. چون برای خود نوعی طبقهٔ (کاست) بیگانه از عرف عام ساختهاند. با اندکی خشونت و در بیارتباطی صرف با الباقی اجتماع [...] باین علت که اولا شانس ما را نداشتهاند . چرا که پیشینیان بسیار دور ما فرانسویان (که ما هرگز لیاقتشان را نداریم) انقلاب کبیر فرانسه را پیریزی کردند. و طبقهٔ حاکم فرانسه هنوز پس از یک قرن و نیم که از آن دوران میگذرد این افتخار را به ما میدهد که اندکی ازمان بترسد. البته بسیار اندک. و به همین دلیل تر و خشکمان هم میکنند. اما برادران لندنی ما که چنین یادگارهای افتخارآمیز گذشته را نداشتهاند هیچکس ازیشان نمیترسد و معمولاً ایشان را آدمهای بیآزاری میشناسند. ثانیاً باین علت که زندگی در بستهٔ روشنفکران انگلیسی در کلوبهای خصوصی برای نشر آراء و عقاید ایشان بسیار کمتر مناسب است تا سالونهای ما برای فرانسویان. به این طریق روشنفکران انگلیس کسانیاند که در آن کلوبها اگر برای همدیگر حرمتی قائل باشند از کار و کاسبی گپ میزنند یا از سیاست یا از زنان و اسبها. ولی هرگز از ادبیات. در حالی که حتی خانمهای سالوندار ما که خواندن را همچون هنری لذت بخش دنبال میکنند با پذیراییها و مهمانیهای خود کمکهای فراوان کردهاند به نزدیکی سیاستمداران و بانکدارانمان، وامرای ارتش و صاحبان قلم.»[۱۱]
وبعد اشارهای دیگر کنم به نظری دیگر: «کلوبنشینهای انگلیسی بخاطر حفظ دوستی و دوست داشتنی بودن، مدتهاست که بحثهای داغ سیاسی و مذهبی را از محیط مذاکرات حضار عالیرتبهٔ کلوبها کنار گذاشتهاند. در همین زمینه است که دبلیو– اچ– آدن مینویسد: فصل آن است که مرد خوش نیت، قلبش را در آستین نگهدارد نه بر آستین... چرا که اینروزها رفتار شریف مردانه، رفتار «یاگو» است...»[۱۲]
تا وقتی که بجای خود ازین رفتار بی آزار و در بسته و اشرافی روشنفکر غربی بطور کلی (و انگلیسی بطور اخص) سخنی بگویم فعلاً متوجه جنبهٔ مستعمراتی کار حضرات باشید که هر کدام بخرج چند سالی زندگی در یک مستعمره، و آزارها وزهرهای نارضایتی را با خود بآن حوالی بردن؛ وقتی که به «متروپل» بر میگردند برههای رام را میمانند.
پس از این دو سه تعبیر لغتنامهای و تعریف طنز آمیز سارتر از روشنفکران انگلیسی، اجازه بدهید اکنون کمی دقیقتر بشویم. و به جستجوی معنی عمیقتر روشنفکری از نظر طبقاتی مراجعهای هم بکنیم به متون اصلی مارکسیستی. مارکس و انگلس در «مانیفست» حزب کمونیست مینویسند: «در لحظهای که مبارزهٔ طبقات به دقایق حساس خود نزدیک میشود جریان تشتت و پاشیدگی طبقهٔ حاکم، و بطور کلی اجتماع کهن، چنان صورت خشنی بخود میگیرد که بک جناح از طبقهٔ حاکم از آن جدا شده به طبقهٔ انقلابی میپیوندد. یعنی نطفهای که آینده را با خود و در خود دارد. همچنان که در گذشته (انقلاب کبیر فرانسه) دیدیم که جناحی از اشرافیت به بورژوازی پیوست امروز نیز قسمتی از بورژوازی به پرولتاریا میپیوندد. به خصوص آن دسته از صاحب نظران بورژواکه خود را تا سطح روشنفکری نظری در مجموعهٔ نهضت تاریخی بالا کشیدهاند.» و این بدان معنی است که روشنفگرانی همچون خود مارکس یا لنین به علت هوشمندی و ابتکار و تجارب خود میتوانند از محیط اجتماعی طبقهای که بدان وابسته بودهاند بگریزند و به نهضت انقلابی بپیوندند.[۱۳]
باز هم یک نظر دیگر. و این بار از «آنتونیو گرامشی» Antonio Gramshi کمونیست متفکر ایتالیایی. «در معرفیاش همین قدر میگویم که در ۱۸۹۱ بدنیا آمد و در ۱۹۳۷ در زندان موسولینی زیر شکنجهٔ روحی و جسمی مرد. کارهای عمدهاش را که اکثر مربوط به مسائل روشنفکری و فرهنگی است در زندان انجام داد. ده سال آخر عمرش زندانی بود.»[۱۴] و اینک نظر او:
«گرامشی نخستین مارکسیستی است که سر باز میزند از اینکه روشنفکران را بنابر طبیعت کاری که میکنند یا بنابر افکاری که دارند دستهبندی کند. و میکوشد نظر خاصی بدهد دربارهٔ روشنفکران و وضعیت ایشان در اجتماع. میگوید: «اشتباه روش متداول بنظر من درین است که میکوشد ملاک امتیاز روشنفکری را در آن چیزها بجوید که ذاتی فعالیتهای روشنفکری است و نه در مجموعهٔ دستگاه روابطی که این فعالیتها و در نتیجه گروههایی که تشخص خارجی آنها هستند) در درون کلاف پیچیدهٔ روابط اجتماعی بخود میگیرند [...] در هر نوع کار جسمی (فیزیک) – حتی ماشینی شدهترینشان و پست شده ترینشان – نیز حداقلی از کیفیات فنی هست. یعنی حداقلی از فعالیت روشنفکری خلاق هست [...] باین طریق میتوان گفت که هر کس روشنفکری است. اما همهٔ کسان در یک اجتماع وظیفهٔ یک روشنفکر را انجام نمیدهند [...] هر دسته و گروه اجتماعی که بر زمینهٔ اصلی نوعی کار اساسی در دنیای استحصال اقتصادی زاییده میشود؛ در عین حال که خود بوجود میآید؛ بصورت حیاتی یک یا چند لایهٔ روشنفکری را هم بوجود میآورد تا بخود او همگنی و وجدان فعالیت مخصوص بخود را بدهد. و این نه تنها در قلمرو مسائل اقتصادی صادق است بلکه در قلمرو مسائل سیاسی و اجتماعی نیز هست. رئیس یک کارخانه که بر مبنای سرمایهداری میگردد با خودش متخصص فنی صنعت را هم بوجود میآورد و دانشمند اقتصاددان را و سازندهٔ یک فرهنگی تازه را و نوعی حقوق جدید را...»[۱۵]
آراء تفصیلی «گرامشی» را در ضمیمهٔ این فصل خواهید دید. ولی در نظر داشته باشید که نظر او چه مایه تأثیر گذاشته است مثلاً بر آراء «رمون آرون» که پس ازین خواهم آورد. اما قبلاً «آرون» را بشناسیم. در طرح اول این دفتر که دو فصلش منتشر شد دربارهٔ او شاید اغراقی کرده بودم که سوسیالیست است و ضد استعمار والخ... که دکتر هزارخانی که سالها در پاریس میزیسته و فعالیت روشنفکری داشته ترجمهاش رسید با توضیحاتی. او دربارهٔ آرون مینویسد:
«آرون از طرف محافل دست چپی فرانسه عنوان باهوشترین تئوریسینهای سرمایهداری را گرفته است و این لقب کاملاً بامسما است. آرون سرمقاله نویس روزنامهٔ (فیگارو) است که چنانکه میدانی زبان گویای بورژوازی فرانسه است. آرون حتی در یک مورد کوچکترین همکاری با هیچیک از احزاب و مجامع سوسیالیستی و دست چپی نداشته. آرون در حال حاضر شهرت جهانی پیدا کرده و میتوان گفت از تئوریسینهای معتبر دنیای سرمایهداری است و تقریباً از نوع حضرت (راستو)ی امریکایی است که میشناسیش. تئوریهای آرون راجع به جامعهٔ صنعتی همه و در همه جهت توجیه استثمار طبقاتی است. منتها ایشان برای اینکه حرفهای زیبای خود را راحتتر بحلقوم خلق اللّه فرو کنند خودشان موضع مافوق طبقاتی میگیرند... طرفداران سارتر او را سگ محافظ سرمایهداری لقب دادهاند.»[۱۶]
باین ترتیب خیال داشتم فصلی را که ازو درین دفتر آوردهام بردارم. اما بتازگی چیزی دربارهٔ او خواندم که حیفم آمد: «روزی (گویا بمناسبت وقایع دانشگاهی مه ۱۹۶۸ پاریس) رمون آرون به ژنرال دوگل گفته بود: «فرانسه گاهبگاه یک انقلاب میکند اما رفورم، هرگز!
«و ژنرال دوگل در جوابش گفته بود: «فرانسه هرگز «رفورم» نمیکند مگر در هیاهوی یک انقلاب.»[۱۷]
با توجه بآنچه گذشت من هنوز برای آنچه از «آرون» نقل خواهم کرد اعتبار قائلم. چرا که گذشته از نظر روسهای شوروی – مارکس و گرامشی و سارتر همه از دید معینی به قضیهٔ روشنفکران نگریستهاند که در مقولهٔ یک «ایسم» واحد جا میگیرد و ناچار لازم است که با دیدی از مقولهای دیگر نیز بقضیه بنگریم. بخصوص که نظر او تفصیل بیشتری دارد و موشکافیهایی کرده که از دیگران ندیدهام. حاشیههایی که برین صفحات ترجمه شده آوردهام بقصد فراهم کردن امکان مقایسهٔ فوری است میان اینجا که ایران است و دنیای غرب. میگوید:
«هر جامعهای منشیان[۱۸] خود را داشته. که دوایر دولتی را میگرداندهاند. ادیبان و هنرمندان خود را نیز داشته که میراث فرهنگی آن اجتماع را غنی میساختهاند و آنرا از نسلی به نسل دیگر میرساندهاند. و سپس متخصصهایی نیز داشته که معرفت بمتون را در اختیار امرای وقت میگذاشتهاند. و نیز علمایی که اسرار طبیعت را میگشودهاند و بمردم میآموختهاند که چگونه با بیماریها درافتند یا چگونه در میدانهای جنگ بر دشمن پیروز شوند. پس هیچیک ازین اصناف از نو آوریهای تمدن جدید نیست[۱۹]. من میخواهم بگویم که هیچیک ازین مشاغل نمیتوانند بیان کنندهٔ مشخصاتی باشند که «انتلکتوئل» امروزی با وضع خاص خود و کمیت وسیع افرادش دارد.
«توزیع کارگر دستی میان مشاغل مختلف به نسبت تحولات اجتماعی فرق میکند. نسبت درصد کارگر دستی در صنایع روزبروز بیشتر میشود. در حالیکه همین نسبت در کشاورزی روزبروز کمتر میشود.[۲۰] در عین حال نسبت کارگران فکری نیز روزبروز بیشتر میگردد. یعنی تعداد کسانی که از کاغذ بازی ساده در فلان اداره گرفته تا تحقیق در فلان آزمایشگاه را بعهده دارند و با لیاقتهای متفاوت کارهای مختلفی را انجام میدهند روزبروز افزایش مییابد. جوامع صنعتی بیشتر از هر جامعهٔ شناخته شدهٔ دیگری کارگران فکری را در درون خود میپرورد و نگهداری میکند. چرا که تشکیلات و صنعت و فنون اداری روزبروز پیچیدهتر میشود؛ تا در مقابل، حرکات یدی و کارهای دستی کارگران روز بروز سادهتر گردد.[۲۱] همچنین اقتصاد جدید وجود «پرولتر»هایی را ایجاب میکند که خواندن و نوشتن را بدانند.[۲۲] اجتماعات امروزی بهمان نسبت که کمتر فقیر محسوب میشوند مبالغ افزونتری صرف تعلیم و تربیت جوانان خود میکنند. دورهٔ تحصیلات متوسطه مرتب طولانیتر میشود و هر نسلی بیش از نسل پیش از امکانات تعلیم و تربیتی برخوردار است. آن سه صنف کارگران فکری یعنی منشیان – ادیبان – متخصصان نیز اگر نه بیک نسبت ولی بهرجهت در اجتماعات جدید در حال گسترشند. حکومت ادارات (بوروکراسی) به منشیان، هرچه نادانتر و ناتوانتر که باشند، جایی برای نان خوردن میدهد. از این گذشته گروه بندی کارگران و ادارهٔ تشکیلات صنعتی روز بروز به متخصصهای بیشتر و تقسیم شدهتر و دقیقتری نیاز دارد و ناچار به متخصصهای بیشتری. علاوه بر این که گسترش مدارس و دانشگاهها. و ابزار کسب خبرو مبادلهٔ تفننها و هنرها مثل رادیو و سینما و تلویزیون هر روز خوراک بیشتری از متخصصان در علم کلام و ادب و هنرمندان را میطلبد که همهٔ آنان در واقع عوام فهم کنندگان معارف بشریاند. حتی بیشتر اوقات کار کردن در این نوع دستگاههای انتشاراتی بک ادیب را به متخصص فقیری بدل میکند و یا از یک نویسنده یک رونویس کننده میسازد[۲۳]... چنین نبوده است که ادیبان و متخصصان همیشه برای خود نوعی جمهوری خود مختار و سختگیر نسبت به استقلال خود داشته باشند. متفکران و هنرمندان قرنهای آزگار روحاً و معناً از کاتبان وحی و مدرسان مکتبی و فقها جدا نبودهاند[۲۴]. و میدانیم که این دستههای اخیر همان گزارندگان شرع و عرف بودهاند در هر شهری یا اجتماعی. کلیتر که بنگریم از نظر اجتماعی متخصصان و ادیبان در تمام قرون گذشته وابسته به دستگاههایی بوده اند که نان روز ایشان را تضمین میکرده است. یعنی وابسته بودهاند به مؤسسات مذهبی – به دربارها – و به حکومتهای وقت[۲۵]. در آن قرنها نه تنها موفقیت یک هنرمند بلکه حتی معنی خود هنر نیز – بسته به اینکه سفارش دهنده که باشد – فرق میکرد. ازین رو است که هنر مذهبی داریم و هنر جنگی یا تجارتی و الخ...
«... به هر صورت تمام انواع حکومتها به کسانی که قدرت بازی با کلمات و افکار را دارند سخت رو میآورند و به ایشان مزد خوب میدهند. در روزگار ما دیگر فلان سردار جنگی نیست که با تکیه به قدرت و ثروت خود به تاج و تختی میرسد. این روزها خطیبان به حکومت میرسند که قدرت حرکت دادن جماعات را دارند. یا قدرت در دست گرفتن رأی انتخاب کنندگان را؛ یا مهار کردن مجالس قانون گذاری را. و میدانند که چگونه از یک طرز تفکر خاص میتوان فصیح و بلیغ دفاع کرد[۲۶]. منشیان و ادیبان هیچ وقت از قانونی جلوه دادن قدرت حکومتهای وقت خودداری نکردهاند[۲۷]. ولی در زمان ما علاوه برینها، دولتها محتاج متخصصانی نیز در فن کلام و خطابهاند. البته تئوریدانها و مبلغان نیز به این دسته افزوده میشوند. دبیر کل حزب نهتنها تفسیر کنندهٔ آراء حزب است بلکه مملکت را و انقلاب را نیز رهبری می کند[۲۸].
«هرچه بیشمارتر – هرچه آزادتر – هرچه معنونتر – هرچه نزدیکتر به قدرت – به نظر من اینهاست مشخصات کلی و اجتماعی کسانی که در زمان ما به طور اعم صاحبان مشاغل روشنفکریاند. حد و تعریفهایی نیز که برای آنان برشمردهاند تا حدودی ترجیح دهندهٔ این مشخصات کلی است. تعریف بسیار اعم این دسته عبارت است از کارگران غیر دستی. اما در فرانسه هیچ کس بک منشی اداره را یک روشنفکر نمیداند[۲۹]. گرچه دانشگاه را هم دیده باشد و لیسانس هم گرفته باشد. یک دیپلمه یا یک لیسانسیه به محض اینکه در یک اداره یا شرکت مشغول به اجرای کارهایی شد که به او دستور میدهند دیگر کسی بیش از یک کارگر یدی نیست که ماشین تحریرش ابزار کار اوست... در حالی که در فلان مملکت در حال رشد هر دیپلمهای را یک روشنفکر میدانند[۳۰]. و این وضع زیاد هم نامربوط نیست. چون فلان جوانک که از یک مملکت عربی به فرانسه آمده و تحصیل کرده، نسبت به مملکت خودهمان وضعی را میگیرد که یک نویسندهٔ غربی نسبت به آن مملکت دارد [۳۱].
«تعبیر دیگری که به این عمومیت نیست فقط شامل متخصصها میشود و ادبا. البته مرز میان متخصصان و ادیبان نامعین است. و مرتب ازین به دیگری میتوان تجاوز کرد. برخی از متخصصان همچو اطبا – مستقل میمانند و چنان که معروف است صاحبان مشاغل آزادند. در حالی که اختلاف بارزی هست میان اطبای مستقل و پزشکانی که مزد بگیر فلان دستگاه دولتیاند یا در خدمت فلان شرکت بیمه. و گرچه این اختلاف حتی در طرز تفکر این دو دسته از پزشکان نیز دیده میشود یا در نوع برخوردشان با مسائل اجتماعی – به هر صورت نمیتوان هیچ یک از این دو دسته را از حوزهٔ روشنفکری بیرون راند. به هر صورت آیا تضاد اصلی میان متخصصان و ادبا را میتوان مربوط دانست بنوع کار غیررسمیای که میکنند؟ چون یک مهندس با یک پزشک با طبیعت موجود و عینی سر و کار دارند یا با مسائل حیاتی انسان – در حالی که نویسنده و هنرمند با کلمات سر و کار دارند و با افکار و ایدهها. یعنی با آنچه خمیر مایهاش ذهنی است و نه عینی[۳۲]. درین صورت قضات و مدیرانی که هم کلمات را پس و پیش میکنند و هم آدمها را، از همان مقولهٔ نویسندگان و هنرمندان خواهند بود – در عین حال که روز بروز په مقولهٔ متخصصان و مهندسان و پزشکان نزدیکتر میشوند. به هر جهت برای پرهیز از پراکندگی و برای بهتر تشخیص دادن تعریف دقیق روشنفکران بهترین روش شروع کردن از موارد خاص روشنفکری است. تا بتوان پس از آن تکلیف موارد مشکوک را نیز معین کرد.
«داستاننویسان – نقاشان – مجسمهسازان و فیلسوفان دایرهٔ داخلی و اصلی روشنفکری را تشکیل میدهند. چرا که فقط و فقط از راه تمرینهای فکری و به خاطر آن میزبند. و اگر ارزش فعالیتها ملاک باشد؛ درین سلسله مراتب از «بالزاک» کم کم به «اوژنسو» میرسیم و از «مارسل پروست» به نویسندگان پاورقیهای روزنامهها و مجلات[۳۳]. هنرمندانی که کار میکنند بیآنکه حرفی تازه یا طرحی و شکلی نو بیاورند (یعنی خلق و ابداع ندارند) همچو معلمان و استادان و محققان، همگی پس ازین دایره داخلی و اصلی، جماعت اهل معرفت و فرهنگ را میسازند. بعد در درجهای پستتر ازینها کارکنان مطبوعات و رادیو قرار دارند که نتایج بدست آمده از فعالیت دستههای قبلی را منتشر میکنند . یا ایجاد ارتباط میکنند میان جماعات مردم و آن برگزیدگان. با این دید، حوزهٔ روشنفکری در مرکز خود خلق کنندگان را دارد؛ و بعنوان محیط، منطقهٔ غیر مشخص عوام فهم کنندگان را. که اغلب حتی مترجم یا بازگو کنندهٔ امین خلق کنندگان هم نیستند. بلکه خیانت کنندگاناند به هر چه خلق هنری و علمی است. چرا که بیشتر در بند موفقیتاند و درآمد بیشتر. و چنین هدفی بدست نمیآید مگر از راه بندهٔ عوامالناس شدن و ذوق ایشان را رعایت کردن. به این طریق این دستهٔ اخیر حتی گاهی نسبت به ارزشهایی که شغلشان خدمتگاری به آنها را ایجاب میکند بیعلاقه میشوند[۳۴].
«چنین تحلیلی موجب این ناراحتی است که مبادا دو مسئله را بفراموشی بسپارد. یکی موقعیت اجتماعی و اساس درآمدها را. و دیگر هدف ذهنی یا عینی فعالیتهای شغلی را[۳۵]. قابل تحمل است که «پاسکال» یا «دکارت» را روشنفکر بدانیم گرچه اولی بورژوایی بوده است از یک خانوادهٔ نمایندهٔ مجلس اعیان؛ و دومی نجیبزادهای (شوالیه)[۳۶]. چون کسی در فکر این نبوده است که در قرن ۱۷ میلادی این دو نفر را از روشنفکران بداند که دستکم در قرن ۱۸ به این نام و نشان معرفی شدند. آنهم پس از حضور کسانی همچو «دیدرو» با دایرةالمعارفنویسان و فیلسوفان هم دندان آنها[۳۷]. به هر صورت پاسکال و دکارت را میتوان درین زمینه متفنن قلم داد. با این حال این دو نفر هرگز کمتر از دیگران روشنفکر نبودهاند. دیگرانی که روشنفکری برایشان شغلی است یا عنوانی اجتماعی یا ممر معاشی. و اصلاً باید متوجه بود که در اجتماعات جدید، صاحبان مشاغل رسمی روشنفکری روز بروز بیشتر میشوند و تفنن کنندگان روز بروز کمتر.
«از طرف دیگر یک استاد حقوق در نظر ما از یک وکیل دعاوی. بیشتر لایق اطلاق عنوان روشنفکری مینماید. و یک استاد اقتصاد سیاسی بیشتر از یک روزنامه نویس – که وقایع اجتماعی را تفسیر میکند. آیا علت این رجحان آن نیست که وکیل دعاوی و روزنامه نویس مزد بگیرانند از کسی یا مؤسسهای که بر مبنای سرمایهداری میگردد؟ و استاد حقوق کارمندی است عالیرتبه در دستگاهی دولتی که نه به ملاک سرمایهداری میگردد؟ – چنین بنظر نمیرسد. چرا که با یک نظر دیگر وکیل دعاوی صاحب شغلی آزاد است و استاد کارمندی است وابسته به دستگاهی. و با اینهمه یک استاد در نظر ما روشنفکرتر است تا یک وکیل. چرا که اولی در بند چیزی جز توسعهٔ معرفت یا تفسیر آن یا بکار بردن آن نیست. با این همه در نظر داشته باشیم که صاحبان مشاغل روشنفکری روز بروز بیشتر بخدمت عملی ادارات و مؤسسات صنعتی و بازرگانی در میآیند[۳۸]. و این روزها فقط میان دانشمندان یا هنرمندان محض است که هنوز میشود نمونههایی از متفننها جست.
«البته این تحلیل اجازه نمیدهد که بطور حتم و جزم فلان تعبیر خاص را از روشنفکری بپذیریم. غرض طرح کردن تعبیرها و تعریفهای گوناگون است. ممکن است که بعنوان مشخصهٔ اصلی اجتماعات صنعتی شده – آن دسته از افراد را جماعت روشنفکران بخوانیم که از دانشگاهها و مدارس عالی فنی بیرون آمدهاند. و صلاحیت لازم را برای تعهد مشاغل تشکیلاتی و ردهبندی بدست آوردهاند. ممکن هم هست که نویسندگان و دانشمندان و هنرمندان خلاق را در صف اول قرار داد و معلمان و استادان و منقدان را در صف دوم – و بعد عوام فهم کنندگان و روزنامهنویسان را در صف سوم – و بعد پزشکان و قضات و مهندسان را بهمان نسبت از روشنفکری دور دانست که بخاطر تأثیر فوری در وقایع جاری، یا بخاطر نفع مادی خویش، غم فرهنگ و معارف بشری را کمتر میخورند.
«در روسیهٔ شوروی تمایل کلی بسوی تعریف اول است. یعنی در آنجا روشنفکران را مجموعهٔ متخصصان فنی میدانند. حتی نویسندگان را «مهندسان روح بشری» مینامند[۳۹]. اما در اروپای غربی اغلب اوقات تمایل بسوی تعریف دوم است. تازه با حد و حصر بیشتری که دایرهٔ روشنفکری را هرچه تنگتر میکند. چنانچه در کتاب (دیدار از اروپاییان) به قلم (کرین برینتون) آمده که روشنفکران را منحصر میکند به کسانی که شغل و حرفهٔ اصلیشان نوشتن است یا تدریس است یا وعظ و خطابه – با ظاهر شدن روی صحنه یا پرداختن به هنرهای مختلف یا به ادبیات.
«به نظر میآید که تعبیر «انتلی گنسیا» نخستین بار در روسیهٔ قرن ۱۹ بکار رفته باشد. این تعبیر دربارهٔ کسانی بکار میرفت که از دانشگاهی بیرون آمده بودند که فرهنگ و معارف غربی را درس میداده. این نوع کسان دستهٔ اندک شمارهای بودند – مشخص و بیرون از کادر قدیمی و محلی رهبری روس – که از میان جوانان خانوادههای اشرافی یا فرزندان خرده بورژواها و حتی گاهی از میان فرزندان روستاییان چیزدار برمیخاستند. اینگونه افراد بریده از اجتماع سنتی روس، به علت تربیت خاص و یکسانی که در آن دانشگاهها دیده بودند نوعی اتحاد نظر دربارهٔ مسائل اجتماعی و حکومتهای وقت داشتهاند . طرز تفکر علمی و افکار آزادیخواهانه، این نوع افراد را که در حدودی به انزوای اجتماعی دچار شده بودند و به میراث سنتی روس بیعلاقه مانده[۴۰] – بسوی انقلاب سوق داد.
«اما در اجتماعاتی که تمدن جدید در آنها خود بخود و بعنوان مرحلهای طبیعی از مراحل مختلف تکامل تدریجی و تاریخی تمدن بظهور رسیده – بریدگی با گذشته و سنت چنین ناگهانی نبوده است که در مورد روشنفکران روس قرن ۱۹ بود.
«مثلاً در اجتماعات اروپایی دیپلمهها با دیگر گروههای اجتماعی چندان فرق بارزی ندارند و نداشتهاند و چنین نبوده و نیست که روشنفکران بی هیچ شرطی ساختمان و اساس اجتماع را که محصول قرنها تحول و تکامل است یکباره نفی کنند یا محکوم کنند یا بدور بریزند. و به هر صورت چنین نیست که لازمهٔ روشنفکری دریک اجتماع مخالفت بیشرط و همه جانبه با مؤسسات سنتی آن اجتماع باشد.
«تمام احزاب و تمام عقاید – از سنت گرایان گرفته تا آزادیخواهان و دموکراتها و ملیون و فاشیستها و کمونیستها – هریک عقلهای کل روشنفکری خود را داشتهاند و پس ازین هم خواهند داشت. به این طریق روشنفکران هر فریق، آن دسته از کسانند که عقاید همان فرقه یا منافع آنی و آتی ایشان را توجیه میکنند[۴۱]. و اگر بخواهیم تعبیری دقیق داده باشیم روشنفکران آن دسته از مردمند که زیستن راضیشان نمیکند. بلکه میخواهند وجود خود را توجیه کرده باشند[۴۲].»
این بود آنچه برای روشن شدن بحث و موشکافی بیشتر در آن، لازم بود از «رمون آرون» نقل کنم. و گمان میکنم درین آخرین جملات او، عاقبت به تعبیری که تاکنون جامع و مانعترین است رسیده باشیم. به این تعبیر گستردهتر که: روشنفکر کسی است که زیستن به تنهایی راضیش نمیکند. بلکه در صدر توجیه «بودن» خویش است. و این توجیه «بودن» خویش، لازمهاش توجیه «وجود» و «بودن» دیگران نیز هست. یعنی تحقیق در نوع و چگونگی بودن دیگران. یعنی اجتماع.
۲) روشنفکر خودی؟
در فصل پیش مفهوم روشنفکری غربی را – از زبان خود غربیها و تا آنجا که اسنادی در دسترس صاحب این قلم بود وا رسیدیم. و به همراه مختصر آماری دیدیم که کم و کیف روشنفکر در ممالک مختلف غرب چیست. اکنون وقت آن است که به روشنفکری خودی بپردازیم. و این که آیا روشنفکر، «خودی» هم میتواند باشد؟ برای رسیدن به چنین سؤالی نخست باید به یکی دو نکتهٔ زمینهای اشاره کرد.
اول اینکه روشنفکر با حد و تعریفی که در فصل پیش گذشت یک محصول اختصاصی دنیای غرب است که در حدود دویست سال پیش براساس انقلاب (بورژوازی) شهر نشینان و علوم پیشرفته و صنعت بازار یاب، به مرحلهٔ استعماری رسیده بود و به قیمت غارت مستعمرات قدرت این را یافته بود که خوراک کارخانهها و موزهها و آزمایشگاههای خود را فراهم کند. و به این ترتیب روشنفکران را در درون جامعه بپرورد. بدلیل اینکه اگر پیشرفتهترین جوامع صنعتی این دو قرن انگلیس و فرانسه و آلمان هستند و به تبع ایشان امریکا – پیشرفتهترین علوم و هنرها و ادبیات نیز از همین ممالک است. و معروفترین علما و نویسندگان و هنرمندان و فیلسوفان و روشنفکران نیز. همچنانکه بزرگترین موزههای عالم در همین ممالک است و بزرگترین دانشگاهها و بزرگترین آزمایشگاهها و رصدخانهها و کارخانهها و الخ... و روشنفکر غربی که در تن نویسندهای همچو «ژان پل سارتر» یا فیلسوفی همچو «برتراندراسل» درین سالهای اخیر بعنوان «وجدان بیمار» اروپایی فریاد اعتراض در مقابل غارت استعمار و کشتار ملل مستعمره برمیدارد گویا تازه از یک خواب دویست ساله در بستر نعمتهای غارت شده از سراسر آسیا و افریقا و آمریکای جنوبی بیدار شده است[۴۳].
دوم اینکه و اما اگر روشنفکر محصول اختصاصی جامعهایست که در آن بسر میبرد و از آن برخاسته است – پس برای تعیین حدود مشخصات روشنفکر خودی – و درینجا ایرانی یا فارسی زبان – نخست باید به تعیین حدود مشخصات اجتماعی ایران پرداخت. و اولین نکته، که در این زمینه از بدیهیات است، اینکه ایران در مقابل ممالک غرب که از ایشان به (متروپل) پایتخت تمدن مصرف و رفاه تعبیر کردهام حکم یک «ولایت تابع» را دارد – اگر نگوییم نوعی مستعمرهٔ غیر مستقیم است. پس در همین قدم میتوان شناخت که یک روشنفکر ایرانی وقتی در راه صحیح روشنفکری گام میزند که در «ولایت تابع» خویش همکلام امثال برتراند راسل و سارتر باشد. یعنی که غرب و تمدن غربی را نه در حوزهٔ استعماری، بلکه در حوزهٔ ضد استعمار بپذیرد و تبلیغ کنند.
پس از اشاره به این دو نکتهٔ اصلی که زمینهٔ بحث است اکنون بپردازم به ارزیابی طبقاتی اجتماع ایران و توضیح موقعیت و ترکیب طبقهٔ حاکم آن. چرا که اول باید دید روشنفکر ایرانی در متن چه بده بستانی، یا چه مبارزهای، یا در چگونه آبی شنا میکند یا باید شنا کند.
درین ارزیابی طبقاتی که تخصص صاحب این قلم نیست ناچار نظری میاندازم به دو متن که یکی از طرف «جامعهٔ سوسیالیستهای نهضت ملی ایران» در سال ۱۳۳۹ منتشر شد و دیگری از طرف «جامعهٔ سوسیالیستهای ایرانی در اروپا» در سال ۱۳۴۱. و با حک و اصلاحی عبارتی در آنها:
میدانیم که ۷۵ درصد از مردم ایران در روستاها زندگی میکنند که قسمت اعظم آنها باید طبق مقررات اصلاحات ارضی میان روستاییان تقسیم شده باشد. یعنی به قسطهای طویل المدت فروخته شده باشد. یعنی به این طریق داریم در روستاها طبقهٔ خرده مالکی به وجود میآوریم که بجای شهرنشینان و مالکان بزرگ – که اموال غیر منقولشان اکنون به اموال منقول بدل شده است – پشتیبان حکومتها باشند. یا زمینهٔ طبقاتی آن. و این طبقهٔ خرده مالک جدید با مختصر دست بازی که به پشتوانهٔ اعتبارات کشاورزی و وامهای تعاونی در خرید از بازارهای شهری خواهد یافت روز بروز به شهر وابستهتر خواهد شد. چرا که شهرهامان بازار مکارهٔ مصنوعات خارجی شدهاند و چرا که آن اعتبارات کشاورزی و وامهای روستایی از پول نفت حاصل شدهاند و بجای سرمایهگذاری در روستا و بر روی زمین و بجستجوی آب و مزرعهٔ تازه، صرف خرید رادیو و چرخ خیاطی و سفر زیارتی میشوند[۴۴]. و به هر صورت به علت اینکه تعاونهای روستایی هنوز نتوانستهاند جانشین حمایتها و سرمایهگذاریهای مالک قدیمی در امر کشت و زرع و تهیهٔ بذر و آب بشوند (و این نتوانستن خود بدو علت: یکی روحیهٔ انفرادی کشاورز ایرانی و بدبینی نسبت به دیگری – و دوم کاغذ بازی و فساد اداری شهر که حاکم بر امر تعاون روستایی فعلی است) و نیز به علت اینکه همین تقسیم املاک فعلی همگانی نیست (که مثلاً یک قلم به گرگان و خوزستان پا نگذاشته) و نیز بدلایل دیگر که جای آنها اینجا نیست دهقانان روز بروز بیشتر از زمین کنده میشوند و به شهرهاهجوم میآورند و در آنها میپیوندند به صف شهرنشینهای خردهپا که نه کاری برایشان آماده است و نه صنعتی ایشان را به مزدوری خواهد گرفت. و این قدرت انسانی وسیع ناچار بسمت فساد و سرگردانی و بخت آزمایی و کنکور و دلالی وسفته بازی و زمینخواری سوق داده خواهد شد. و سرگرم به مختصر تنعم شهری که آب باشد و برق و سینما و تلفون و تلویزیون – که هیچکدام در ده بهم نمیرسید. و این نعمات شهری همه توابع در آمد نفت – که ورودشان یکسره در اختیار آن طبقه از بازرگانان و سرمایهداران است که همکار و طرف معامله کمپانیهای خارجی هستند. این طبقه از سرمایهداران را در اصطلاح ضداستعماری جدید طبقهٔ همپالکی (کمپرادور) میگوییم. حضور این سرمایهداری همپالکی یک مشخصهٔ دیگر هم دارد و آن اینکه کمک کننده است به سرمایهداری خارجی که رقابت عظیمی میکند با صنایع دستی محلی (قالی و پارچه و گیوه و الخ...) و با صنایع تازه پای محلی که بطبقهٔ کارگر نحیفی کار میرساند. و این رقابت، ناچار صنایع دستی محلی و کارخانههای تازه پا و سرمایهداری کوچک ملی را مضمحل میکند و کارگران را بیکار و بازرگانان را مجبور به پیوستن به «تراست»های بزرگ (که در امر نوشابهها و مطبوعات و روغن نباتی و ماشین سوار کردن «مونتاژ» عملی شده) که خود یاور اصلی استعمارند. این است خطوط اصلی گردش کار در جامعهٔ ایران. تمام طبقات و قشرها و لایههای اجتماعی که بگردش چنین دستگاهی کمک میکنند پایگاههای اصلی حکومتند. یعنی مالکان بزرگ اموال منقول و غیر منقول – سرمایهداران همپالکی – متخصصان و کادرهای وابسته به ماشین (تکنوکراتها) – قشر ارتجاعی روحانیت – آن دسته از روشنفکران که گردش چنین دستگاهی را در گفتهها و نوشتههای خود توجیه میکنند – و مهمتر از همهٔ ایشان امرای ایستاده و بازنشستهٔ ارتش. و تمام کسان دیگر که در گردش چنین نظمی منافع آنی و آتی دارند. درین که چنین نظمی در بینظمی، هم بگسترش شهرها کمک میکند و هم به مکانیزه شدن کشاورزی. شکی نیست[۴۵]. اما بار سنگین تحمل رقابت سرمایهداری بزرگ خارجی را با سرمایهداری محلی میگذارد به دوش همهٔ طبقات مزدبگیر: – کارگر – کشاورز با و بی زمین – کارمند دولت – شهری خردهپا. و اینها هستند طبقاتی که بر ایشان حکومت میشود. یعنی ۹۵ درصد مردم مملکت. و روشنفکران درین گیر و دار دو دستهاند. قسمت اعظم آنها که با چرخ دستگاه حاکم میگردند و بگردش چنین نظمی کمک فکری میدهند و توجیه علمیاش میکنند. و دستهٔ قلیلی ازیشان که برای یافتن مفری ازین بن بست استعماری در جستجوی راه حلی هستند. و همه میدانیم که این دستهٔ اخیر چه اندک شمارهاند. من ازین دو دسته بحداقل و حداکثر روشن فکری تعبیر میکنم. دستهٔ کثیر اول را که هریک شاغل یکی از مشاغل روشنفکری هستند اما بنفع گردش چرخ این حکومتها – مشمول حداقل روشنفکری میدانم. و دستهٔ دوم را مشمول حداکثر آن. این دستهٔ اخیرند که نه تنها زیستن تنها راضیشان نمیکند بلکه دور از خدمتگاری طبقهٔ حاکم یا بقصد توجیه آن – کمر به خدمت طبقات محروم بستهاند. و همین دستهٔ اندک شماره را روشنفکر «خودی» مینامم. الباقی روشنفکران اگر نه عاملان مستقیم استعمار باشند خادمان غیر مستقیم دستگاهیاند که به نفع استعمار میگردد. و گرچه نه پندی در کار است و نه رهنمودنی – امید نویسندهٔ این دفتر آنکه روشنفکران ایرانی از قناعت بحداقل روشنفکری دست بشویند و روز بروز بیشتر بحداکثر آن بگرایند.
اکنون با توجه به این مشخصات اصلی اجتماعی و جنبهٔ طبقاتی کار روشنفکران، و با در نظر داشتن مدام مسئلهٔ حداقل و حداکثر روشنفکری، میپردازم به دسته بندی صاحبان مشاغل روشنفکری در ایران.
اگر خیل روشنفکران را در ایران پوشانندهٔ فضای دایرهای بدانیم گمان میکنم بتوان در مرکز آن دایره نویسندگان و هنرمندان و شاعران و متخصصان عالی را قرار داد. یعنی بطور کلی آن دستهای را که میتوان به ایشان صفت «خلق کننده» و «مبدع» داد. چه در زمینههای هنری و فرهنگی و چه در زمینههای علمی. خلق کنندگان آثار و آراء و فرهنگ و علوم هستهٔ اصلی روشنفکریاند. دانشمندان صرف و معماران و شاعران و موسیقیدانان و نویسندگان و همهٔ کسانی که نه بقصد انتفاع شخصی و نه بخدمت مستقیم حکومت، جان خود را در کار علم و فرهنگ و هنر گذاشتهاند. و چنانکه گذشت در این هستهٔ مرکزی نیز من برای آنان که سر و کارشان با «کلام» است که «ابلاغ» و «رهبری» مستلزم آن است اولویت قائلم[۴۶]. متوجه هستیم که این هستهٔ اصلی روشنفکری در ایران چه کوچک است! بزحمت میتوان هریک از شاخههای این هستهٔ اصلی را به انگشتهای دو دست شمرد. اگر بخواهم بحدس و تخمین چیزی گفته باشم خیلی که دست و دل باز باشم عدهٔ این هستهٔ اصلی را از صد نفر نمیتوانم متجاوز بدانم. و آیا این خود یکی از علل بزرگ ناکامیهای روشنفکران ایران نیست؟ واین قلت عددی دلایلی دارد که از آن به تفصیل سخن خواهم گفت. و بزرگترین آنها که به همین فوریت باید نشان داد قضیهٔ فرار مغزها است که این روزها سر زبان هم افتاده – به ابتکار احسان نراقی – اما هیچکس متوجه نیست که این خود یکی از نتایج کار دستگاهی است که از ممالک غیر صنعتی مواد طبیعی را در خامترین صورتهاش، و مواد انسانی را در پختهترین صورتها، میطلبد.
پس ازین هستهٔ مرکزی اگر مدارهایی بترتیب نزدیکی و دوری از مرکز دایره قائل باشیم؛ در مدار اول – یعنی در نزدیکترین مدار به مرکز – من استادان را میگذارم و منقدان را و قضات را و وکلا را و دبیران را. یعنی تمام کسانی را که کلاسهای دانشگاه و مدارس عالی و متوسطه را میگردانند یا محاکم دادگستری را. یا نظارت میکنند بر صحت و سقم و زیبایی و زشتی آثار و آرایی که به وسیلهٔ هستهٔ مرکزی روشنفکری خلق میشود. یعنی تمام تطبیق کنندگان فرهنگ و علم و قانون بر اشخاص و بر مؤسسات. چون کار این هر سه چهار دسته اغلب کاری است خالی از نفع شخصی و دور از مزدوری. غیر از وکلا که قصد انتفاع در کارشان هویداست. علاوه برین که ابزار کار این هر سه چهار دسته «کلام» است. و نیز همگی ایشان در تربیت نسل جوان و شخصیت ایشان عمدهترین سهم را دارند. و نیز به همین دلایل است که در میان این گروه دوم من برای آنها که از دانشسرایعالی سابق در آمدهاند ارزش روشنفکری بیشتری قائلم. چرا که در وقایع سیاسی مملکت از ۱۳۱۶ (تاریخ اولین اعتصاب دانشسرایی) به این طرف مدام جای پای ایشان را میتوان دنبال کرد. و گمان میکنم به همین دلیل خاص (آزاداندیشی ایشان و افزونطلبیهای اجتماعیشان) بود که در اواخر سال ۱۳۴۱ در زمان وزارت فرهنگ کسی که خود یک دانشسرایعالی دیده است همهٔ دانشسراها را بستند تا به جایش «سپاه دانش» را تأسیس کنند. یعنی که «فرهنگ» را ببرند زیر بال ارتش[۴۷].
و در دستهٔ سوم – یا در مدار دوم به دور مر کز – طبیبان را بگذاریم و مهندسان (تکنیسینها) را و محققان را و همهٔ متخصصان در فنون را. شاید بظاهر، ارزش روشنفکری این دسته با دستهٔ پیش فرق چندانی نداشته باشد. ولی یکی به علت قصد انتفاع که در کار همهٔ صاحبان این مشاغل است و دیگر به علت اینکه ابزار اصلی کار ایشان «کلام» نیست و سدیگر به علت اینکه کار ایشان ارزش تربیتی دستهٔ اول و دوم را ندارد – به این دلایل ایشان را در دستهٔ سوم میگذارم. گرچه در کار این دسته از روشنفکران مملکت ارزش ساختمانی فراوانی هست که کارخانهها و سدها و بیمارستانها و آزمایشگاهها باید به همت ایشان بگردد. ولی در شرایطی از تحول که ما بسر میبریم؛ بیش از همه به ارزشهای انسانی نیازمندیم. و تربیت کادر. و حال آنکه یک مهندس ساختمان یا برق و مکانیک اغلب مصرف کننده یا تعمیر کنندهٔ مصنوع خارجی است و یک طبیب اغلب نوعی دلال واسطه است میان کارخانههای داروسازی و بیماران. یا میان کارخانههای سازندهٔ وسایل آزمایشگاهی (از تصویر نگاری سینه و استخوان و امعاء گرفته تا ضربه نگاری قلب و الخ...) و مردم. تشخیص بیماری به دست آزمایشگاه است و رادیوگراف؛ و دوا را کارخانههای «لدرلی» و «ساندوز» و «روش» میسازند و بستهبندی شده میفرستند. البته واضح است که ارزش جراحان در میان این دسته به جای خود باقی است که ارزشی است روشنفکرانه، باضافهٔ نوعی مهارت دستی. اما با اینهمه میتوان دید که در وضع فعلی پزشکانی که خادم بیمارستانهای دولتی و بیمههای اجتماعی و خدمات عمومی هستند ارزش روشنفکری بیشتری دارند تا آنها که از درآمد مطبهای خصوصی خود ارتزاق میکنند. چرا که این دستهٔ اخیر بقصد انتفاع مستقیم، مطبی دایر دارند و ناچار مخالفان احتمالی سرسخت هر نوع بیمهٔ عمومی یا بهداشت همگانی و مجانی خواهند بود. و آن دسته از پزشکان که در خدمت بنگاههای دولتی هستند نسبت به چنین نوع تحولات احتمالی آینده وضع خوش آمد گوتری دارند[۴۸]. چرا که نه بر مسند سرمایههای کلان دسنهٔ پیش نشستهاند و نه بر مسند مقامات بزرگ اجتماعی و اداری و دولتی و حکومتی ایشان. دربارهٔ پزشکان از ذکر این نکته نیز نباید غافل ماند که رونق کار ایشان در سالهایی که بک جامعه با چشیدن مزهٔ «رفاه» آشنا شده (و برای ما از ۱۳۳۲ به بعد) در حدودی وابسته است به عملی که ایشان در حوزهٔ سلامت و بیماری – یعنی در سرحد مرگ و زندگی میکنند؛ و در حقیقت بکاری که در مرز «عالم غیب» از ایشان خواسته است. و به همین علت ایشان نوعی جانشینان جادوگران عهود باستانند. و هنوز در قلمرو کار ایشان نوعی «تقدس» هست که در کار توسل به یک امامزاده یا ضریح یا معبد وجود دارد. و به همین علت پای طبیب به آبادی که رسید قضیهٔ جادو – جنبل و طب خاله زنکی و «توسل» بر میافتد. و نیز نباید غافل ماند از ذکر این نکتهٔ دیگر که با شروع دورهٔ آشنایی جامعه با مصرف مصنوعات ماشینی – که نوعی «صنعتی شدن» جازده میشود (و برای ما از حدود ۱۳۴۵ به بعد) – رونق کار «تکنیسین»ها بررونق کار پزشکان پیشی خواهد گرفت.
در دستهٔ چهارم – یعنی که در مدار سوم به دور مر کز – من آموزگاران را میگذارم و منشیان اداری را. گر چه شاید بتوان آموزگاران را نیز جزو دستهٔ دوم شمرد. چون که کار ایشان نیز در دستگاه تربیتی جای مهمی دارد و قصد انتفاع در آن نزدیک به صفر است. ولی به این علت که نسل جدید در سنینی از عمر خود با آموزگاران سر و کار دارد که جز کار آموزیهای ابتدایی انتظار دیگری ازو نمیرود – و نیز چون سهم عمدهٔ تربیت این نسل در آن سالهای اول عمر به عهدهٔ خانواده و محیط و کوچه و رادیو تلویزیون است، به این دو دلیل آموزگاران را نیز در ردیف منشیان در دستهٔ چهارم میگذارم. اما فوراً بیفزایم که غرضم از «منشیان» این دستهٔ جدید الولادهٔ علیا مخدرات مکش مرگمای از فرنگ برگشته نیست که زینت اطاق انتظار رؤسای نفت و سازمان برنامه و دیگر مؤسسات ازین دستند. این خانمهای مستفرنگ که برخاسته از اشرافیت مضمحل یا بورژوازی تازهپا و به خرج بورسهای خصوصی یا دولتی، چند صباحی در فرنگ یا آمریکا زیستهاند و «شورت هند» خواندهاند و یکی دو زبان فرنگی را آموختهاند و اکنون نقش یک دیلماج یا نقش «نقش دیوار» را بازی میکنند – این حضرات حتی در مقولهٔ روشنفکری جا نمیگیرند. غرضم از منشیان، صف طویل «میرزا بنویس»های اداری است. از زن و مرد – که ضباط و ثباتاند یا «اندیکاتور» نویس؛ تا مدیر دفتر معاون و الخ... و متوجه باشیم که دورترین دستهها از مرکز روشنفکری همین دستهٔ چهارمند و گرچه وسیعترین و گستردهترین دستهٔ کارمندان دولت ایشانند – بیش از دیگر کارمندان خدمات عمومی در خطر بر کنار ماندن از جریان روشنفکری هستند. چون در میان این عده فراوانند کسانی که حتی دیپلمه هم نیستند. اما تجربهٔ شغلی و دوام و پشتکار و الزام کار آموزی و احتمالاً سابقهٔ روحانیت و مختصر «ضرب زیدعمرواً» مکتسب سالهای جوانی – کار آمدیهایی به این دستهٔ عظیم میدهد که میتوان ازیشان به عنوان وسیعترین محیط آماده برای تهیهٔ روشنفکر نام برد. محیطی که اغلب به صورت نوعی کعبهٔ آمال در میآید برای خیل دیپلمههای هر سالهٔ مدارس. واضح است که درین دستهٔ چهارم نیز ارزش آموزگاران از نظر امکان و احتمال روشنفکری در آینده بسیار بیشتر است تا برای منشیان اداری که فقط ثبت و ضبط کنندگان وقایع و قوانین و فرهنگ و آمار و آرائند.
در دستهٔ پنجم – یعنی که در مدار چهارم به دور مر کز روشنفکری، گویندگان و نویسندگان و اجرا کنندگان برنامههای رادیو – تلویزیون و اکثریت ناشران و روزنامهنویسان و خبرنگاران مطبوعات را میگذاریم. یعنی تمام کسانی را که از طرفی ناشران اخبارند و از طرف دیگر توزیع کنندگان علم و فرهنگ و آراء و آثار. یا در حقیقت واسطهاند میان سازندگان دستهٔ مرکزی و مدار اول (خالقان آراء و آثار و فرهنگ وهنر) و تودههای مردم. در نظر داشته باشیم که چون قصد اول در کار این دسته انتفاع است همیشه در خطر مبلغ شدن برای حکومتها قرار دارند. در کار این دسته از روشنفکران – که ابزار کار همگیشان «کلام» است – نه تنها خبری از «ابداع» نیست یا بندرت چیزی از «ابتکار» در آن هست بلکه در حکومتهای نیمه استعماری حاصل کار اغلب ایشان یا قسمت اعظم حاصل کارشان، قلب حقیقت است. چرا که در حوزهٔ «سانسور» عمل میکنند. البته صرف نظر ازینکه بیشتر محرک ایشان نفع مادی و آنی و بازاری است یا شهرت طلبی. درست است که اقلیت بسیار اندکی ازین دسته نیز در حوزهٔ روشنفکری گام بر میدارند و بندرت – اما به هر صورت میتوان یافت ناشری یا روزنامهنویسی با خبرنگاری را که به حداکثر روشنفکری هم رسیده است. و درست است که حتی در کار این دسته گاهی نشانهیی از ابتکاری هست یا آثاری در تربیت مردم دارند – ولی چه آن ابتکار و چه این اثر تربیتی، نتایج فرعی مترتب بر کار ایشان است. گذشته ازینکه چنین آثاری بیشتر مترتب است بر کار نویسندگان اصلی برنامههای رادیو تلویزیون، که همیشه پشت صحنه میمانند. یا بر کار صاحب قلمانی که بیاسم و امضا کار میکنند یا به اسم مستعار – و به هر صورت نه بر کار اجرا کنندگان و ناشران و توزیع کنندگان. از طرف دیگر درین دسته – روزنامهنویسان و خبرنگاران حرفهای بیش از همه در قلمرو تأثیر روشنفکری قرار دارند. چرا که کنجکاوی الزام آور شغلی ایشان – چه برای مطبوعات و چه برای رادیو تلویزیون – اگر دچار سانسور و نظارت مدیران مسئول نشود؛ نه حرمتی برای کسی میشناسد و نه تحریمی از نزدیک شدن به مسئلهای. و چرا که دورهٔ روشنفکری به یک تعبیر دیگر یعنی دوران هتک حرمتهای عتیق و دورهٔ کنجکاوی در هر مقوله و تخریب هر پناهگاه فکری و مادی که وسیلهٔ ارعاب خلق و باعث تحمیل بیعدالتی و فشار است.
پانویس
[ویرایش]- ↑ Les intellectuels. Par. Louis Bodin (Que Sais - je?) Paris, 1962 P:9
اغلب مطالب این کتاب از یک شمارهٔ مخصوص مجلهٔ «آرگومان» گرفته شده است که در صفحهٔ ۳۷ از آن مطالبی نقل کردم. - ↑ همان کتاب ص ۲۰.
- ↑ همان کتاب ص ۱۳.
- ↑ همان کتاب ص ۱۴.
- ↑ همان کتاب ص ۱۲.
- ↑ همان کتاب ص ۱۵.
- ↑ همان کتاب صفحات ۶۴ و ۶۵. (متن جدول در صفحهٔ بعد آمده.)
- ↑ ۸٫۰ ۸٫۱ ۸٫۲ ۸٫۳ این حکایت تا سال ۱۹۵۰ است. اما بقول مجلهٔ تایم، امریکا امروز ۲۹ هزار آرشیتکت ۳۱۵ هزار قاضی و۳۱۵ هزار پزشک و۲۷۵ هزار مهندس ثبت شده در امریکا وجود دارد. نقل از ص ۲۵ مجلهٔ Time – شمارهٔ ۲ اوت ۱۹۶۸.
- ↑ همان کتاب «لوئی بودن» ص ۱۷.
- ↑ همان کتاب صفحات ۸۶و۸۷. (متن جدول در صفحهٔ پیش آمده.)
- ↑ Quest-ce que la litterature– J. P. Sartre. (Gallimard) Paris 1964-PP. 204-5.
- ↑ Understanding Media. By Marshall Mc Luhan (Ed. Mc Graw-Hill Paperbacks) 1965-P.28.
- ↑ نقل از صفحه ۲۳ و ۲۴ کتاب .Les nouveaux intellectuels بقلم مشترک F. Bon و M – A. Burnier چاپ پاریس (Edition Cujas) ۱۹۶۶.
- ↑ نقل از نامهٔ دکتر منوچهر هزارخانی. و قضیه از این قرار است که دو فصل اول این دفتر که در «جهان نو» درآمد (در ۱۳۴۵ به مدیریت رضا براهنی) هزار خانی از پاریس دو فصل از نوشتهای از «گرامشی» را بعنوان تکملهای بر آن، ترجمه کرد و فرستاد که همانجا منتشر کنیم که «در جهان نو» کودتا شد و دکتر براهنی و من از آن کناره گرفتیم. ولی مقالات گرامشی بترجمهٔ هزارخانی در مجلهٔ «آرش» شمارهٔ ۱۵ و ۱۶ – اسفند ۴۶ و فروردین ۴۷ – درآمد که به صورت ضمیمهٔ این فصل عیناً نقلشان کردهام. به صفحات ۸۹ ببعد مراجعه کنید.
- ↑ نقل از صفحات ۲۴ و ۲۵ کتاب «روشنفکران جدید» که اسم و عنوانش بفرانسه در حاشیهٔ صفحهٔ قبل آمد.
- ↑ نقل از نامههای دکتر هزارخانی. که امیدوارم روزی بتوان تمام آنها را بصورت کامل منتشر کرد. و این «سگ محافظ» در اصل عنوان یکی از آثار «پل لیزان» نویسندهٔ فقید فرانسه و دوست سارتر و صاحب «عدن – عربستان» است که گویا از آن پس اصطلاح شده.
- ↑ نقل از مجلهٔ «نوولا بسرواتور» چاپ پاریس. شمارهٔ ۲۰۰ – از ۹ تا ۱۵ سپتامبر ۱۹۶۸.
- ↑ دبیران و موبدان دورهٔ ساسانی از همین مقولهاند. و اگر توجه کنیم که در آن دوره «سلطنت» ریاست دوگانهای است بر حکومت و روحانیت – بدست خواهد آمد که چرا دبیران (منشیان) و موبدان (روحانیان) از نظر «کاست» هر دو در یک طبقهاند. این وضع خاص حکومتی را ما یک بار دیگر در دورهٔ صفوی هم داریم که شیخ بهائی و میرداماد و مجلسی از نزدیکان وزارتند یا گاهی از وزرا. و جالب است که این هر دو دوره از نظر فرهنگی و فلسفی و ادبی دورههای تاریک تاریخ ما هستند. دلیلش امیدوارم پس ازین بیاید.
- ↑ پس حاجتی نبوده است بآن تفرقه که در صدر مشروطه میان مستفرنگها و روحانیت افتاد.
- ↑ ولی با قضیهٔ خودکاری (اتوماسیون) که از آخرین تحولات صنعتی است قضیه دارد به عکس میشود. علاوه بر اینکه چنین نسبتی در ایران اصلاً بهم میخورد. درست است که این جا هم روزبروز از کارگران کشاورزی کاسته میشود اما نه بنفع افزایش کارگران صنعتی. چرا که این جا «صنعت» نیست و اگر هم هست صنایع واسطه (مونتاژ) است که از پدیدههای استعماری است در ممالک مصرف کننده. اینجا کشاورزانی که از زمین میبرند و به شهرها هجوم میآورند بدل میشوند به نوعی قارچهایی که بر آرامش طلبی شهرنشینی تازه پا میروید. از فروشندهٔ بلیط بخت آزمایی بگیر تا ماشین پا. صرف نظر از گدا ودلال و نوکر و کلفت و مصدر سرخانه زرمال و جام زن والخ...
- ↑ و همین است که به خودکاری (اتوماسیون) میانجامد و اکثریت مردم را (که در ممالک صنعتی کارگرانند) بیهیچ نیازی به تعقل و تفکر در سراسر عمر به تکرار کار واحدی وامیدارد. پست شدن و تنزل مقام کار Degradation و کاهش بشری Alienation ازین جا برمیخیزد. و این در آخرین تحلیل موجب سلب اعتبار از بشریت است که به ازای ابتکار و اختیار و آزادی و تحرک خویش انسان است نه به ازای تحجر و سکون و حرکات غیر ارادی و یکسان ماشینی.
- ↑ و فقط خواندن و نوشتن را. و نه بیشتر. به همان حد که بتوانند زیرورقهٔ استخدام را امضا کنند یا تبلیغات حکومتی را بخوانند. و این است معنی اصلی مبارزه با بیسوادی در اغلب ممالک استعمار زده. که تازه تظاهری بیش نیست.
- ↑ مراجعه بفرمایید به اغلب اداره کنندگان سرشناس وسایل انتشاراتی خودمان، روزنامه – مجله – رادیو – تلویزیون.
- ↑ مراجعه بفرمایید به مدارس طلبگی قدیم. یک نظامیهٔ بغداد یا نیشابور. (وهردو به تأسیس خواجه نظام الملک) هم خزانهٔ مذهبی بودهاند هم خزانهٔ علمی و هنری و هم دانشگاه. نیز مراجعه بفرمایید به «ربع رشیدی» تبریز که نوعی دانشگاه و محلهٔ زندگی هنرمندان بود. یا به مکتب هرات. یا به تأسیسات علمی و مذهبی «جندی شاپور» ساسانیان که هم از مراکز اصلی تعالیم زردشتی بود و هم مرکز طب وفلسفهٔ یونانی. یا در آن سر عالم مراجعه بفرمایید به «سوربون» و «دانشگاه پاریس» یا به «کمبریج» که در اصل مدارس دینی بودهاند با آزادیهایی در مطالعات علمی. که کمکم جنبههای مذهبی خود را از دست دادهاند – به علت انقلابها و تحولهای اجتماعی و به صورت مراکز صرفاً علمی و تحقیقی و دانشگاهی به معنی امروزهاش در آمدهاند. آن وقت ما اینجا «دارالفنون» را بریده از سنت مدارس قدیم و درست در مقابلش ساختیم.
- ↑ و چرا؟ چون مردم قدرت خرید محصولات فرهنگی را نداشتهاند. برخلاف امروز که مثلاً در همین تهران میتوان فقط با دو تومن یک کتاب جیبی خرید یا به یک سینما رفت یا یک صفحهٔ موسیقی یا یک مجله خرید والخ... و آنوقت هنوز مراجع قدرت و حکومت دعوی نظارت و خریداری ادبا و هنرمندان را دارند و طالب تکرار کیا بیاهای دربار محمود غزنوی هستند!
- ↑ یا فصیح و بلیغ بفلان طرز فکر یا طرز عمل تظاهر کرد. این را در ولایت خودمان بارها آزمودهایم.
- ↑ درین مورد باید حضرت نویسنده میافزود که به استثنای انگشتشماری ازیشان که همیشه ترمز کننده و مخالفت کننده بودهاند.
- ↑ مراجعه بفرمایید به حضرات خروشچف و مائو و پیش ازیشان به استالین و به کندی و به دو گل. سه نفر اول هم دبیر کل حزب بودند – و یکیشان هنوز هست – وهم رئیس حکومت. و نفر آخری از دبیر کلی واین حرفها هم گذشته و نوعی دعوی پیمبری در حرفهای خود دارد.
- ↑ و به عکس در ولایت ما «میرزا بنویس»های اداری خودشان را کلی روشنفکر میدانند. زیرا که برای ثبت و ضبط و نقل یک خبر یا یک حکم اول باید آن را بخواند. یعنی که «فهمید» و «دانسته» شد. به همین طریق است که اغلب کارگران حروف چین پس از سه چهار سال تجربه یک پا «کارگر روشنفکر» میشوند.
- ↑ و گرچه به نظر «رمون آرون» لابد ایران هم یکی ازین نوع ممالک است اما گمان نمیکنم هیچ کس درین جا یک دیپلمه را یک روشنفکر بداند. چرا که یک دیپلمه درین جا واقعاً هیچ کاره است. هیچ کارهای که یک «سپاه دانش» یا «سپاه بهداشت» با همهٔ لنگیها و نقصهای اصولی که در کارشان هست برای او نوعی فرج بعد از شدتاند. و اگر متوجه باشیم که روشنفکری غم اجتماع را خوردن است و در بند لاهوت و ناسوت بودن – دیپلمهها که هیچ. اینجا اغلب لیسانسیهها را هم نمیتوان روشنفکر دانست. به هر صورت یک دیپلمه درین جا کودک تازه به دنیا آمدهای است که باید دید در چه کورهای چگونه قوام خواهد آمد. و ازیشان سالی ۴۰ – ۳۰ هزار نفر داریم. فراهم کنندگان زمینهٔ وسیعتری برای نابسامانی و نارضایتی و بحرانهای محتمل آینده.
- ↑ چرا که گمان کرده تنها با درس خواندن او در فرنگ – زادگاهش که به اغلب احتمال مستعمرهای بیش نیست (یا نبوده) بدل به «متروپل» شده یا باید بشود! و ازین جا برمیخیزد داستان فرار مغزها که پشت سکهاش رضایت دادن همان مغزها است به سیستم مستعمراتی یا نیمه مستعمرانی مسلط بر زادگاه؛ و بر سر سفرهٔ غارت شریک حکومتهاش شدن.
- ↑ درین مورد برگردیم به نظری که از «هایدگر» دربارهٔ همریشه بودن «کار» و «اندیشه» نقل شد. در صفحهٔ ۳۶ و ۳۷.
- ↑ و اگر مثال از ایران بیاوریم یعنی که از صادق هدایت به حسینقلی مستعان. و از ملکالشعراء بهار به ابراهیم صهبا.
- ↑ متأسفانه در مملکت ما کار کردن در چنین دستگاههای نشر و توزیع خبر و فرهنگ، اغلب روشنفکر را بدل میکند به زینت المجالس. چراکه سانسور هست و تبلیغات حکومتی مقدم بر هر بیان حقیقتی است. به این ترتیب است که روزنامهها و رادیو و تلویزیون گاهی از قافیه پردازی، شاعری تحویل میدهند – و از شیادی، روان شناسی – و از مطربی، موسیقی شناسی – و از میرزا بنویسی، نویسندهای. و این جور که شد دیگر مستقیماً با مشخصات یک جامعهٔ مستعمراتی سر و کار داریم.
- ↑ درین باره توجه کنید به آنچه از «گرامشی» نقل شده در صفحهٔ ۵۹. یا در ضمیمهٔ فصل نقل خواهد شد.
- ↑ توجه بفرمایید به آنچه از مارکس نقل شده دربارهٔ بریدن عدهای از اشرافیت و پیوستن به روشنفکری والخ... در صفحهٔ ۵۸.
- ↑ و قرن روشنایی Siécle de la lumiére همین است که به مدد نویسندگان و فیلسوفان و پشت به کلیسا کردگان و دایرةالمعارف نویسان تأسیس شد. و به هر صورت اتفاقی نیست اگر هنوز هم در سراسر عالم و در تمام این دو سه قرن اخیر روشنفکران ملغمهای هستند از نویسندهای – فیلسوفی – سخنوری – لامذهبی و دایرةالمعارفنویسی . و میرزا آقاخان کرمانی نمونهاش . مراجعه کنید به کتاب فریدون آدمیت: «افکار و آثار میرزا آقاخان کرمانی» چاپ طهوری – ۱۳۴۶.
- ↑ . و این دسته از روشنفکران همانها هستند که به صورت «تکنوکرات»ها در میآیند. و «تکنوکراسی» را اگر به معنی «حکومت فن» یا «حکومت تکنیک» بگیریم این حضرات همان چرخهای گردانندهٔ دستگاهند که روز بروز بیشتر بسمت بیارادگی و سلب حیثیت روشنفکری میروند.
- ↑ نقل شفاهی میکنم از خانم مهری آهی (استاد زبان روسی دانشگاه) که «گورکی» گفته یا نوشته (کجا؟) که: «روشنفکران روس از هر طبقه و دستهای که باشند تنها اسبانی هستند که میتوانند ارابهٔ تاریخ روس را پیش برانند.»
- ↑ درین انزوای اجتماعی و بریدگی با سنت آیا شباهتکی نمییابید میان آن حضرات و روشنفکران ما با این فرق بزرگی که آنها «ایده آل» هم داشتند و ما نداریم. آنها روز بروز با سیاست اختتر میشدند و ما روز بروز از آن بیشتر دوری میگزینیم و غیر سیاسیتر میشویم. چرا که آنها در «متروپل» روس میزیستند و ما در مستعمرهمانندی بسر میبریم با مشکل نفت و دیگر قضایا... و توجه کنیم که عین این نکته دربارهٔ تمام ممالک مستعمره و نیمه مستعمره صادق است. که در آنها انزوای حاصل از بریدگی با سنت – بدل میشود به دور ماندن از مردم و فراموش کردن مسئلهٔ استعمار و بعد روشنفکری را وسیلهای کردن برای صعود به درجات بالای اجتماع و رسیدن به هزم رهبری. و برای رسیدن به چنین هدفی ناچار شدن به سکوت و دیگر قضایا... بقیهٔ دفتر را دنبال کنید.
- ↑ مراجعه کنید به نظری که از «گرامشی» نقل شده بود. صفحهٔ ۶۰.
- ↑ ترجمه شد از صفحات ۲۱۳ تا ۲۲۰ این کتاب،L'opium des intellectuels. Par: Raymond Aron. Ed. Calmann Levy، Paris 1955.
- ↑ درین زمینه رجوع کنید به «گفتاری در باب استعمار» از امهسهزر – ترجمهٔ دکتر هزارخانی. انتشارات نیل. و نیز به «میراث خوار استعمار» از دکتر بهار – که گرچه در مورد غارت ایران ساکت است اما غارت دیگر مستعمرات افریقایی را به تفصیل روشن میکند. و نیز به «دوزخیان روی زمین» فرانتس فانون – که به وسیلهٔ دانشجویان ایرانی در فرنگ ترجمه و نشر شده. جلداول. تیر ماه ۱۳۴۶. و نیز به «چهرهٔ استعمار» از آلبر همی – ترجمهٔ نیمهکارهٔ هما ناطق در مجلهٔ آرش. شمارههای اسفند ۴۶ و فروردین ۱۳۴۷.
- ↑ درین زمینه مراجعه بفرمایید به شمارههای مختلف «مجلهٔ مؤسسهٔ تحقیقات اقتصادی» وابسته به دانشکدهٔ حقوق. که هیئتهای بررسی اعزامی به روستاهای تقسیم شده به تفصیل و در صفحات فراوان آن از نوعی ورشکستگی تقسیم املاک فعلی گپ میزنند. بخصوص شماره های ۹ و ۱۰ (آبان۴۳) و ۱۱ و ۱۲ (شهریور ۱۳۴۴).
- ↑ و توجه کنید به گفتهٔ وزیر آب و برق، «هم اکنون در کشور ما ۳۵ هزار قنات دایر وجود دارد (...) قنوات در اقتصاد آیندهٔ ایران نقش مهمی ندارند و خشک شدن آنها قطعی است. پیرو خشک شدن قنوات، ۳۵ هزار واحد روستایی وابسته به قنات نیز محکوم به تغییر شکل و ادغام در قطبهای توسعهٔ کشاورزی [...] است. به طوری که در سال ۲۰۰۰ (کذا!) به جای ۶۸۵۰۰ واحد روستایی امروزی حداکثر ۲۰۰۰ واحد روستایی به هم پیوسته به وسعت متوسط ۹ هزار هکتار به وجود آید.» (اطلاعات – ۱۱ خرداد ۱۳۴۶ ص ۱۱)و این تازه پیش در آمد است. آهنگ «شور» را باید از نخست وزیر شنید که میگوید: «یکی دیگر از طرحهایی که در نظر داریم انتقال روستاییان بیش از ۳۰ هزار دهکده که کمتر از ۲۵۰ نفر جمعیت دارند به نقاط پر آب میباشد. چون این دهکدههای کوچک با چنین جمعیتهای کم، قابل توسعه نیستند و باید آنها را از بین برد.» کذا! ( آیندگان – اول بهمن ۱۳۴۶ ص۱۲) درست است که این حرفها به هذیان بیماری غرب زده بیشتر میماند اما دیدهایم که بخاطر بت اعظم تکنیک (!) چه بلایی به سر «خارک» آوردند (در جزیرهٔ خارک – به همین قلم) و آیا درست است که اعاظم روشنفکران به حکومت رسیده فقط به قصد ایجاد امکان مصرف بیشتر برای محصولات غربی – این چنین در راهی قدم بگذارند که ایلغار مغول نگذاشت؟ و اگر این همه را هجوم استعمار ندانیم پس چه بدانیم؟
- ↑ چرا که صرف نظر از اهمیت اساطیری «کلام» که خلقت اولین است و الخ... سریعترین و واضحترین و صریحترین وسیلهٔ انتقال اندیشه است از فرد به جمع. دیگر رمزها و وسایل ارتباطی (تصویر – فورمولها – علائم ریاضی و هندسی والخ...) در حوزهٔ متخصصهای فن اثر میکند نه در حوزهٔ جماعات کثیر. و درین باب مسائلی مطرح است که وقتی میتوان از آن سخن گفت که کتاب اخیر «مارشال مک لوهان» به عنوان Understanding Media ترجمه و منتشر شده باشد.
- ↑ و جالب اینکه سیاست مستقیم یا غیر مستقیم فرهنگی حکومتهامان از زمان وزارت فرهنگی دکتر مهران به بعد بر پولدار کردن (آمبورژوازه کردن) همین دسته از دانشسراییهاست . با تشویق مدارس ملی و خصوصی و راه انداختن گروههای فرهنگی و الخ... در ین مدت فقط در زمان وزارت فرهنگ محمد درخشش بود که نسبت به این قضیه شعوری حاصل شد و ترمزی... ولی هیهات!
- ↑ ایضاً سیاست بهداشتی حکومتهامان بر سپردن کار بهداشت مردم به دست «پلی کلینیک»های خصوصی است که به شرکت دستهای از اطبا واغلب تنها به قصد انتفاع میگردد. بیمارستان مهر – کلینیک تهران – بیمارستان پارس – میثاقیه والخ...