پرش به محتوا

در خدمت و خیانت روشنفکران/استدراک

از ویکی‌نبشته

استدراك

- برای حاشیه صفحه ۲۸:

«کمتر از ده درصد امریکاییان سیاه پوستانند، اما بیش از بیست درصد سربازان آمریکایی در ویتنام از سیاهانند. اگر آدم فقیر باشد و سیاه باشد و نتواند بدانشگاه هم برود، ناچار سه برابر شانس بیشتر دارد برای احضار شدن به ارتش.»

«در آمریکا ۳٫۵ تا ۴% بیکاری هست. نسبتی که در چنین مملکتی چندان زیاد هم نیست. اما همین نسبت در میان سیاهان آمریکا ۲۰% است. و این یعنی که تمام بیکاران امریکا سیاهانند!»

از مصاحبه ای با «پیر سالینجر» - مشاور مطبوعاتی

«کندی» ها ترجمه شد از صفحات ۳ و ۴ مجله «نوول

ابسرواتور» چاپ پاریس - شماره ۲۰۲ - ۲۳ تا۲۹ سپتامبر ۱۹۶۸


«در سال ۱۹۴۷ فاصله در آمد متوسط سالانه يك خانواده سفيد و يك خانواده سیاه ۲۱۷۴ دلار بود: ۱۹ سال بعد با احتساب نرخ ثابت برای دلار، این فاصله تا ۳۰۳۶ دلار رسیده بود».

ترجمه شد از ص ۲۳ مجله «تایم» امریکا - ۴ اکتبر ۱۹۶۸


«کمسیون حقوق مدنی آمریکا حساب کرده است که از سال ۱۸۸۲ تا۱۹۵۹ - ۲۵۹۵ بار سیاهان را لینچ کرده اند.»

همان صفحه - همان مجله


«گرچه جماعت سیاهان آمریکا ۱۱% کل جماعت بیشتر نیست اما توقيف سیاهان بعلت قتل در سال گذشته ۴۸۸۳ بار بوده است در حالی که در همان مدت از سفیدها ۳۲۰۰ نفر بهمین علت توقیف شده اند .»

ص ۲۴ - همان مجله


- برای صفحات ۳۵ و ۳۶:

و در معنی «مزاحمت هایی که کار ماشین فراهم کرده است .» به نقل از «آدم تك بعدی» هربرت مارکوز: «ماشینی شدن از نیروی عضلانی لازم برای کار روز بروز می کاهد. چه از نظر کمیت و چه از نظر شدت. این تحول که حدت پذیرفته برخورد مهمی با مفهوم مار کسیستی کارگر (پرولتاریا) دارد. برای مارکس، پرولتر - پیش از همه يك كارگر دستی است که نیروی بدنی اش را ضمن کار ـ حتی اگر با ماشین باشد - مصرف می کند و خود را از پا در می آورد. و سرمایه داران برای بهره برداری از ارزش اضافی بود که این نیروی بدنی را در شرایطی پست تر از شرایط بشری می خریدند و بکار می گرفتند و همین بود که به استثمار، اشکال غیر انسانی و قیام انگیزش را می داد. مارکس از رنج بدنی و از مسکنت مادی می نالید. عامل مادى و ملموسی که در بردگی مزدور بودن و از خود بیگانه شدن (آلیه ناسیون) وجود داشت، همین اضلاع بدنی و زیست شناسی سرمایه داری کهن بود. (بقول ژیلبر سیموندون) قرن های دراز يك علت مهم از خود بیگانه شدن، درین واقعیت نهفته بود که موجود بشری، فردیت حیاتی و زیست شناسانه خود را، در اختیار تشکیلات ماشینی می گذاشت. یعنی که حمال ابزارها می شد. مجموعه ماشین نمی توانست شکل بگیرد. مگر اینکه آدمی را به عنوان حمال ابزارها در درون خود جا بدهد. مشخصه تغییر شکل دهنده هر شغل در آن واحد هم مادی بود و هم بدنى. - اما امروزه ماشینی شدن کار که در سرمایه دار یهای پیشرفته روز بروز دقیقتر و کامل تر می شود، در عین حال که اصل استثمار را همچنان حفظ کرده است. وضع و موقع استثمار شدگان را تغییر داده است. در يك مجموعة تكنولوژيك - کار ماشینی که قسمت اعظم وقت را (و اگر نه همۀ آنرا) صرف واکنش های خودکار و نیمه خودکار می کند همچنان نوعی مشعله است که بر تمام زندگی گسترده و همچنان یک بردگی از پا در آورنده و خنگ کننده و غیر انسانی است. و بهمان نسبت که شتاب ماشین ها تندتر می شود و رانندگان آنها با نظارت های سخت گیرتر عمل می کنند و کارگران از یکدیگر دور افتاده تر و تنها مانده تر می شوند- بهمان نسبت کار ماشینی از پا در آورنده تر هم می شود. مسلماً این نوع بردگی ناشی از خودکاری محصور و جزئی است. یعنی که در همان يك كارخانه، هم بخش های خود کار هست، هم نیمه خودکار و هم خودکار نشده. ولی در چنین شرایط (بقول چارلز واکر آمریکایی) تکنولوژی هیجان فکری و یا کوشش مغزی را بجای خستگی عضلانی نشانده است. همین شخص می گوید که در خودکار شده ترین کارخانه ها، اصرار فراوان می کنند در باب الزام تغییر شکل دادن نیروی بدنی به تكنيك و هوش. او می گوید بیشتر يك كله باهوش بایست تا يك دست چابك. بيشتر يك منطق دان بایست تا يك كارگر صنعتی. بیشتر عصب بایست تا عضله. بیشتر راننده بایست تا کارگر یدی. و بیشتر نظارت کننده بایست تا عمل کننده -این نوع بندگی به نهایت رسیده، اصالة فرقی ندارد با آنچه بر يك منشی می رود یا بر يك كارمند بانك يا بريك فروشنده (زن یا مرد) که مدام در فشار است، يا بر يك گوینده تله ویزیون. باين طريق يك دست شدن و مبتذل شدن کار - دیگر فرقی میان مشاغل استحصال کننده و غیر آن نگذاشته است. پرولتر در توقف های پیشین سرمایه داری نوعی چهارپای قربانی بود که با کار بدنی خود لوازم و تفنن های زندگی اجتماع را فراهم می کرد، در حالیکه خویشتن در مسکنت و مذلت بسر می برد. باین ترتیب او خود بشخصه نفس نفی اجتماع بود. اما بعکس کارگر متشکل شده در بخش های پیشرفته جامعه صنعتی دیگر آن نوع نفی جامعه را کمتر در تن خویش احساس می کند. او نیز عین دیگر «موضوع» های انسانی در تقسیم اجتماعی کار، در حال هماهنگ شدن با اجتماع صنعتی است. در بخش هایی که خودکاری بیش از همه موفق شده است، انگار نوعی اجتماع صنعتی، جرثومه های انسانی را ضمن کار بیکدیگر پیوسته. و انگار که ماشین، بکار اندازگان خود را به نوعی ضربان در خواب کرده است. (بقول همان چارلز واکر) عموماً پذیرفته شده است که حرکات هماهنگ گروهی از اشخاص که با ضربی واحد انجام می شود نوعی لذت ایجاد می کند. صرف نظر ازینکه آن اشخاص بوسیلهٔ آن حرکات در حال انجام دادن چه نوع کاری هستند. -آنوقت چنین جامعه شناس نظاره گری گمان می کند که این خود دلیلی است برای کامل تر کردن روز افزون محیط های کار دسته جمعی که هم استحصال را بالا می برد و هم برخی اشکال مهم لذت و رضایت خاطر بشری را فراهم می کند و آنوقت هم او از افزایش روحیه قوی دسته جمعی سخن می راند و به تأیید آن نکته ای را که کارگری گفته است می آورد که:همگی ما هر چه هستیم در چرخش گرداب مانند اشیاء هستیم ...- در حالی که همین تعبیر بخوبی می رساند که بندگی ماشین تا چه حد تغییر صورت داده است: اشیاء می گردند گردش ایشان دیگر آزار دهنده نیست. بلکه آدمیزاد را هم که بدل به ابزاری شده است با خود می گرداند. و بطور کامل هم. با بدن و فکر و روح. نکته ای که سارتر گفته، این جریان را روشن می کند. او گفته «در آغاز براه افتادن ماشین های نیمه خودکار، پرسش نامه ها حکایت از این می کردند که کارگران متخصص ضمن کارشان خود را بدست رؤیاهای جنسی می سپرده اند. اطاق را بخاطر می آوردهاند و بستر را و شب را و تمام آنچه را که جز با تنهایی و خلوت يك جفت رابطه ندارد. و این در حقیقت خود ماشین است که در وجود ایشان، نوازش را خواب می بیند...» باین ترتیب جریان تحول ماشین در دنیای صنعتی - آنچه را که آزادی از راز و صمیمیت با خود دارد خراب می کند. مسائل جنسی و کار را در نوعی خودکاری ضربی و ناهوشیار، یکی می کند و این جریان تحول مساوی است با یکدست شدن و همسان شدن تمام مشاغل.»

ترجمه شد از صفحات ۵۰ تا ۵۳ کتاب:


L'homme unidimentionnel
Par: Herbert Marcuse
Ed.de Minuit . Paris 1968


- برای صفحه ۳۷:

در سطر اول «نفس» به غلط «قفس» آمده است.

- برای صفحه ۴۷:

در باب موضع گیری روشنفکر ایرانی در مقابل مؤسسات سنتی مراجعه کنید به «اسلام شناسی» بقلم دکتر علی شریعتی - از انتشارات شرکت انتشار- چاپ طوس - مشهد دیماه ۱۳۴۷. و این نمونه اش: «این جمله معروف از مصلح كبير شيخ محمد عبده مفتی مصر و دوست و همکار و شاگرد سید جمال اسدآبادی، انقلابی مشهور و بیدار کننده کشورهای اسلامی در قرن اخیر است که «اروپا مذهب را رها کرد و پیش رفت ما رها کردیم و عقب رفتیم» مخالفت تحصیلکرده ها و باصطلاح غلط، روشنفکران (غلط برای اینکه این کلمه را بجای intellectuel بکار می بریم. رجوع کنید به درس های من در رنسانس و تاریخ اروپا از پایان قرون وسطی تا ۱۶۶۰ در سال سوم رشته تاریخ سال تحصیلی ۶ - ۱۳۴۵) با مذهب در کشورهای اسلامی و از جمله ایران، در نیم قرن اخیر، نه همچون مخالفت تحصیلکرده های اروپایی است در قرون جدید که بر اساس تجربیاتی که خود بدست آورده اند و شناختی که از مذهب و قرون وسطی و کلیساشان دارند با مذهب مبارزه کردند. بلکه این مخالفت با مذهب نیز خود از جمله تقلیدهای کورکورانه ای است که از اروپائیان می کنند ... تحصیلکرده امروز ما در مخالفت با مذهب، نه اسلام را می شناسد و نه تاریخ را. تنها يك زبان اروپایی را می داند و قضاوت اروپایی را در باره مذهبش ترجمه کرده است و سپس تقلید» (صفحه ۲۳)

در دهه اول بهمن ۱۳۴۷ که مشهد بودم دو سه مجلس، با این حضرت علی شریعتی افتخار نشست و برخاست داشته ام و درین زمینه ها به تفصیل کپی زده ایم. و خوشحالم که در باب این مسائل بيك راه می رویم.

- برای صفحه ۴۸: در سطر سیزدهم «حل مشکلات» شده است «حد مشکلات».

- برای صفحه ۵۲:

جمع کل اعدادی که در جدول این صفحه آمده اشتباه است. باید ۱٫۱۰۶٫۸۸۰ باشد.

- برای صفحه ۶۰: رجوع کنید بآنچه بعنوان استدراك صفحات ۳۵ و ۳۶ - پیش ازین آمد.

- برای صفحه ۱۳۴:

در باب مانی و معتقدات او رجوع بفرمایید به جزوه «متن خطابه ملك الشعراء بهار» در دانشکده معقول و منقول باسم «زندگی مانی» ص ۲۴ - که در بهمن ۱۳۱۳ منتشر شده است که گسترده ترجمه ای است از جکسون. و جالب اینکه همین متن بعدها شده است اساس کار سید حسن تقی زاده در همین مقوله. و با اینهمه که از «تورفان» و متن های مانوی خوانده ایم و شنیده - هنوز کسی برنخاسته که خود آن متن ها را پیش روی ما بگذارد.

- برای صفحه ۱۳۸:

سراسر فصول ۴۶ و ۴۷ و ۴۸ سیاست نامه خواجه نظام الملك را ملاحظه بفرمایید که در آن براحتی می توان دید که چگونه رافضی - شیعی - اباحی - مزدکی - خرم دین - گبر - وهر مخالف دیگر دستگاه خلافت و امرای دست نشانده اش بقلم وزیر محترم سلجوقی نه تنها همدست و هم عقیده بلکه حتی یکسان تلقی شده اند. - برای صفحهٔ ۱۴۷:

در باب اسماعیلیه بعنوان آخرین مدرکی که بفارسی در آمده مراجعه بفرمایید به «فرقة اسماعيليه» بقلم هاجسن ترجمۀ فریدون بدره ای. از انتشارات کتابفروشی تهران - تبریز آذر ۱۳۴۶. بخصوص به صفحات ۲۳۸ ببعد تا ۲۴۴. این کتاب مفیدترین و گسترده ترین مطالعه ای است درین باب که من تا کنون دیده ام. گرچه کوشش نویسنده، برای توضیح دادن وضع طبقاتی این فرقه، بجایی نمی رسد (مثلا در ص ۷۵ و آن اطراف) و عاقبت در نمی یابیم که کدام طبقه اجتماعی (بازرگانان؟ روستائیان؟ شهر نشینان؟ يا كمك های فاطمیان مصر؟) ازین فرقه پشتیبانی می کرده و نیز گرچه نثر دراز نفسی دارد، اما بهر صورت هنوز بهترین متنی است درین باب بزبان فارسی. و برای شخص من این کتاب باین علت جالب تر شد که از حوالی ص۱۹۰ آن، سؤال جدیدی برایم مطرح شد. و آن سؤال اینکه نکند باطنیان اسماعیلی، به كمك خلفای فاطمی مصر - در آخرین تحلیل از طرفی «سیصد سال تمام زیر بنای فرمانروایی حکام فرمانبردار بغداد را لق کردند» (چنانچه در ص ۱۵۴ همین دفتر آمده) و از طرف دیگر، نوعی كمك كنندگان به هجوم صلیبی ها بوده اند؟ و باین ترتیب نکند نوعی ستون پنجم بوده اند؟ باین مناسبت مراجعه ای کردم به دایرة المعارف اسلامی چاپ جدید - در ذیل عنوان فاطمیان مصر و علی الخصوص به مبحث روابط سیاسی فاطمیان با بیزانس ـ و از شما چه پنهان سؤال مطرح شده برایم جدی تر شد. و اکنون با توجه باینکه خلافت فاطمی مصر نوعی خلافت اسلامی میانه است که بقول دایرة المعارف اسلامی - جلد دوم صفحه ۸۷۵ -اواسط ستون اول، بقصد «ریشه کن کردن خلافت امویان آندلس و عباسیان بغداد و همچنین حکومت بیزانس» تأسیس شده بود و نیز با توجه باینکه فاطمیان مصر خلافت خود را بر محدوده جغرافیایی خاصی نهاده بودند که بینش و فلسفه اسکندرانی و یونانی از آن نشأت کرده بود نیز با توجه به نقش دوجانبه «حشاشین» در ترورهای رجال جنگ های صلیبی و نیز با توجه به حاصل جمع آثار نهضت اسماعیلی در شرق خلافت اسلامی، این مسئله اکنون بصورت جدی مطرح است که در جریان تحول تاریخ اسلامی شرق، باطنیان اسماعیلی و پشتیبانان فاطمی ایشان قدمی بجلو بر می داشته اند یا وسیلهٔ رکود را فراهم می کرده اند؟ و آنچه در زمینه این مطالعه که (امیدوارم روزی کسی تعهدش کند) بعنوان بدیهی اول باید پذیرفت این است که تا کنون فراوان فریفته شده ایم بظاهر رمانتيك حركات ایشان و شهید نماییهای ناشی از شکست هایشان. و ماحصل سؤال اینکه مبادا اسماعیلیان باطنی نیز همچو روشنفکران غرب زده امروزی - متوجه عوامل دیر پای تاریخ ساز در يك حوزه تمدن معین نبوده اند؟

برای صفحات ۵-۱۵۴:

در زمستان ۱۳۴۷ که مشهد طوس بودم سعادت زیارت نعمت میرزازاده (آزرم) شاعر طوسی نیز حاصل بود. با او گپی نیز در زمینه روشنفکران زده ام و خواسته که اگر چیز دندان گیری درین باب ها بدست آورد خبرم کند. و این است آنچه او ضمن نامه های خود در تأیید مطالب صفحات ۱۵۴ و ۱۵۵ فرستاده:

«... و اما راجع بآن زنديق - خيام - مدرك را پیدا کردم و مسئله بسیار مهم این است که مطلب از کسی است که با او معاصر است و کتابش را هم خودش نوشته و در زنده بودن مؤلف مطلب ثبت شده. اینهم عين عبارتش «السلطان ملکشاه ينزله الندماء والخاقان شمس الملوك ببخارى يعظمه غاية التعظيم و تجلس الامام عمر معه على سريره...» و نیز در همان کتاب در باره خیام: «وله ضنة بالتصنيف والتعليم ....». این مطالب را ابن فندق در کتاب تتمه صوا الحكمة در باره خیام نوشته این ابن فندق (ظهیر الدین ابو الحسن علی بن زيد بن محمد بن حسین بن فندق بیهقی ۴۹۰ ۵۶۵ هجری قمرى) ضمناً مؤلف تاريخ بيهق (= سبزوار) نیز هست که آن مطالب را درباره خیام نوشته و این هم ترجمه اش «در کار تصنیف و تعلیم بخیل و کم کار بود... سلطان ملکشاه سلجوقی او را از ندمای خویش می شمرد و خاقان شمس الملوك در بخارا هنگامی که سلطان اعظم سنجر كودك بود و بیماری آبله داشت او را معالجه کرد ...» و جای دیگر می گوید: «داماد یا پدرزن او یا برادر زنش (امام محمد بغدادی) برای من [ابن فندق] نقل کرد و گفت خیام دندان های خود را با خلالی از طلا پاک می کرد در حالیکه مشغول مطالعه مبحث الهيات بود از کتاب شفا و وقتی به فصل الواحد و الكثير رسيد خلال را میان دو ورق گذاشت و این موقعی است که خیام می خواسته بترکد یعنی که بمیرد ...»

از نامه اول - اواخر بهمن ۱۳۴۷

«درباره قضیۀ خیام دوسه روز پیش متوجه کتاب (نادره ايام - حکیم عمر خیام) شدم که انجمن آثار ملی بسال ۱۳۴۲ در تهران چاپ کرده. بقلم یکانی. و تورقی کردم. معلوم شد همه مآخذی که در باره خیام بنحوی ذکر کرده اند و نیز اشخاصی که رأیی داشته اند درین مورد، از علمای عجم و عرب و فرنگ همه مآخذ و آراء ذکر و نقل شده و اگر بخواهی و لازم باشد کتاب بسیار خوبی درین زمینه است و ضمناً توجه داشته باشید که در زمینه روشنفکری، نیمه دوم قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم، چهار چهره بنمایندگی چهار تیپ از روشنفکران آندوره با هم معاصر ند و کاملا متضاد با یکدیگر: خيام - نظام الملك - غزالی - صباح. اگرچه خیام و نظام الملک را می توان در يك رديف بحساب آورد و غزالی و صباح را در برابرشان با دو گونه عکس العمل. مقاومت غزالی بصورت اعراض از نزدیکی بحکومت است (لابد برای جبران ریاست چند ساله نظامیه بغداد) و اینکه در نامه هایش به سنجر و خلیفه رسماً بنویسد که عهد کرده ام که خدمت هیچ حاکمی نکنم (مکاتیب غزالی) و بیشتر جهدش در زمینه فکری و اندیشگی خلایق است که اسلام را از تار و پود عنکبوت فلسفه یونان نجات بخشد آنچنانکه در تهافت الفلاسفه حساب ابن سینا و علم کلام مقتبس یونانی را اساساً رسیده است.

بنظر من خیلی آزاد اندیشی می خواهد و عمیق نگری که در آن دوره بنویسد «فقه علمی دنیاوی است.» و گوش فقها را بگیرد که از حلال و حرام و نجس وياك واصلح واحوط بگذرید و در روابط طبقات مردم مردانه جلوی حکومت را بگیرید که حکم گزار فقط اسلام است و شما به نمایندگی آن و نه حاکم . . . اما نظام الملک که یکی از معاونانش او را بحق «خیر الظلمه» می خواند در سیاست نامه ماهیتش را بخوبی روشن کرده که بجز مذهب مختار سلطان سلجوقی (باعتبار مذهب مختار خلیفه دیگر مذاهب اسلامی بخصوص اسماعیلیه را کفر محض می داند (رجوع کن به حکایت اول از فصل چهل و دوم سیاست نامه که حکایت عجیبی است!) و خدا می داند از زبان پیغمبر و علی چقدر حدیث و روایت جعل کرده در مذمت شیعه ایشان! جناب خیام هم که معلوم است مرتبۀ علم آنقدر بلند و مبراست ازین عالم که حکیم را فرصت آن نیست که بمسائل جزئی از قبیل وجود ظلم و فقر و مردمی که درو می شوند بیندیشد. آخر او رئیس دپارتمان فلکیات سلجوقی است او مسئول تعیین ساعت مناسب برای شکار (رجوع کن به نادره ایام حکیم عمر خیام) و نیز از طفیل دوستی با نظام الملك و همداستانی با حکومت، او را باغی هبه فرموده اند در نیشابور. لا بدهیه مشروط که گذران عمر کند و با جهال در نیامیزد. توجه می دهم به فهرست مطالب کتاب حکیم عمر خیام - در آخر کتاب. و مخصوصاً به نامه مستر سیمپس در صفحه ۲۹۷ کتاب...

تا یادم نرفته اگرچه جسارت و فضولی است اما نکته ای هم بنظرم می رسد در باب حضرات عرفای این دوره (که وقتی دنبال موضوعی دیگر بودم بدان متوجه شدم و اکنون بیادم آمد) و آن اینکه خیلی مختصر و فهرست وار عرض می کنم. کانون اصلی عرفان (که از قرن پنجم ظهور عینی دارد) خراسان است و همزمان با این نهضت شیعه در خراسان فعالیت عمیق فکری و علمی آغاز کرده و مناقب خوانی کم و بیش علنی در برخی از شهرهای خراسان شروع شده - همۀ مشایخ صوفیه بدون استثنا سنی هستند و دقیقاً همۀ آن کرامات و اعجازی که شیعیان برای ائمه خود قائلند (عيناً. حتی در مثال هایی که من تطبیق کرده ام) به مشایخ صوفیه نسبت داده می شود.

اگر به کتاب های تألیف آن دوره مراجعه کنی در قبال تأليف هر مقتل - مثل «لهوف» سید بن طاوس يك «اسرار التوحید» محمد بن منور هست والخ .... و می دانم که این مشایخ کارشان این بوده که سر لوله شکسته قوری را به انگشت فلان حاکم کنند که سلطنت فلان مکان را به تو بخشیدم.

(یادم نیست كداميك ازين اراذل اینکار را کرده. از مشاهیرشان بوده. لابد یادت هست.)

از نامۀ دوم - اول اسفند ۱۳۴۷


- برای صفحه ۱۵۸:

تاریخ سرودن قصيده ملك الشعراء بهار حوالی سال ۱۳۰۶ است نه ۱۳۱۳. برای اطلاع از متن این قصیده مراجعه بفرمایید به «ديوان ملك الشعراء بهار صفحات ۴۴۴ تا ۴۴۸. جلد اول - چاپ دوم - ۱۳۴۴ - اميركبير. نام قصیده «مسجد سلیمان» است و این هم مطلع و مقطع آن با دو بیت از وسط قصیده:

مطلع: «حق پرستان سلف کاری نمایان کرده اند.

«معبدی بر کوهسار از سنگ بنیان کرده اند.

.....

«یادم آمد کاندر این آباد ویران مر مرا

«انگلیسان بارفیقی چند مهمان کرده اند.

«شرکت نفت بریتانی و ایران است این

«کز هنر مندی جهان رامات و حیران کرده اند.

......

مقطع: «توز من خواهی برنج ای مدعی خواهی مرنج

این هنرمندان بعصر خویش احسان کرده اند.»

زیر کلمۀ «احسان» را من خط کشیده ام.

- برای صفحه ۱۷۰:

در باب اولین دسته های محصل اعزامی به فرنگ ايضاً مراجعه بفرمایید به مقالات محیط طباطبایی در شفق سرخ قدیم و مقالۀ «اولین کاروان معرفت» مجتبی مینوی در مجله یغما سال ۱۳۳۲ ببعد و نیز به «سفرنامه میرزا صالح شیرازی» که اسماعیل رائین بتازگی با مقدمه ای منتشر کرده است. از انتشارات روژن - ۱۳۴۷.

- برای صفحه ۱۷۱:

در باب بر ماهگوزید بازی های از فرنگ برگشتگان که از همان اوایل باب بوده است مراجعه بفرمایید:

۱)به رساله مجدیه- تأليف مرحوم حاج میرزا محمدخان مجدالملك - که با مقدمه و مقابله و تصحیح سعید نفیسی در شهریور ۱۳۳۱ در تهران منتشر شده است. متن رساله در ۱۲۸۷ قمری نوشته شده. و این نمونه ای از آن است. از ص ۱۶ و ۱۷:

شتر مرغ های ایرانی که از پطرزبوزغ و سایر بلاد خارجه برگشته اند و دولت ایران مبلغ ها در راه تربیت ایشان متضرر شده از علم دیپلامات و سایر علومی که به تحصیل و تعلم آن مأمور بودند معلومات آنها بدوچیز حصر شده: استخفاف ملت و تخطئه دولت. در بدو ورود پای ایشان بروی پابند نمی شود که از اروپا آمده اند. از موجبات اخذ و طمع و بخل وحسد بمرتبه ای تنزیه و تقدیس می کنند که همۀ مردم حتی پادشاه با آن جودت طبع و فراست آنرا بشبهه می افتد که آب و هوای بلاد خارجه عجب چیزها از آب بیرون آورده. گویا توقف آنجا با لذات مربیست و قلب ماهیت می کند. این انگورهای نو آورده هم با نطق های متأسفانه گاه از بخت خود اظهار تعجب می کنند که از ولایات منظمه باین زودی چرا بممالك بي نظم رجعت کرده اند؟ و گاه به احوال پادشاه متحیر که تا چند از تمهید اسباب تربیت غفلت دارند؟ این تأسف و تعجب تا وقتی است که بخودشان از امور ملکی کاری سپرده نشده. همین که مصدر کاری و مرجع شغلی شدند با اطمینان کامل که قبح اعمالشان تا چندی ببرکت سیاست قطعه اروپا پوشیده است و باین زودی ها کسی در صدد کشف بی حقیقتی ایشان نیست بالا دست همه بی تربیت ها بر می خیزند و در پامال کردن حقوق مردم و ترویج فنون بی دیانتی و ترك غيرت و مروت و اختراعات امور ضاره و طمع بی جا و تصدیقات بلا تصور و خوش آمد و مزاح گوئی برؤسا و پیشکاران و تصویب عمل و تصدیق با قوال ایشان چندان مبالغه دارند که پادشاه از مأموریت ایشان پشیمان می شود و متحیر می ماند که با اینها به چه قانون سلوك كند ...»

۲) به رسالۀ خطی «شرح عيوب وعلاج نواقص مملکتی ایران که حضرت فریدون آدمیت نسخۀ عکسی آنرا در اختیارم گذاشت و این هم نمونه ای از آن از صفحه ۴:

«امروز کار مملکت ایران بجائی رسیده که پسر کی طبع پرست بصورت یگانه و به سیرت بیگانه که چهار خصلت از عادات فرنگیان یاد گرفته بخیال تغییر اوضاع سلطنت اسلام افتاده با چند نفر از رجال ساده هم مشرب باده با هم ساخته پادشاه را بقانون فرنگیان انداخته. هزار افسوس صد هزار افسوس. الخ»

- برای صفحه ۱۷۲:

در باب میرزا ملکم خان ایضاً مراجعه بفرمایید به صفحه (ز) مقدمه محیط طباطبایی بر مجموعه آثار میرزا ملکم خان - چاپ کتابخانه دانش تهران - ۱۳۲۷.

- برای حاشیه صفحه ۱۷۸:

و این میرزا علی خان امین الدوله همان است که مدرسه رشدیه را تأسیس کرده یا پست را بسبك جديد راه انداخته و ازین قبیل.

- برای صفحه ۱۸۸:

در سطر نهم «خواهند یافت» غلط است فعل سوم شخص مفرد است.

-برای صفحه ۱۸۹:

«قافله ای دراز اما لنگ» منتفی شد. بعلل فنی.

پانویس[ویرایش]