خواجوی کرمانی (غزلیات)/یا مسرع الشمال اذا تحصل الوصول
ظاهر
یا مسرع الشمال اذا تحصل الوصول | بلغ تحیتی و سلامی کما اقول | |||||
از تشنگان بادیهی هجر یاد کن | روزی گرت بکعبهی قربت بود وصول | |||||
یا رب چنین که اختر وصلت غروب کرد | بینم شبی که کوکب فرقت کند افول | |||||
خواهم که سوی یار فرستم خبر ولیک | ترسم که همچو من متعلق شود رسول | |||||
از چشم ما برون نزند خیمه ساربان | از بهرآنکه برسرآبش بود نزول | |||||
عمری که بیتو میگذرانند ضایعست | بازا کزین حیات مضیع شدم ملول | |||||
دل مینهم ببند تو گر میبری اسیر | جان میکنم فدای تو گر میکنی قبول | |||||
گفتم کنم معانی عشق ترا بیان | فضلی که جز عقیله نباشد بود فضول |