خواجوی کرمانی (غزلیات)/یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان
ظاهر
یا رب ز باغ وصل نسیمی بمن رسان | وین خسته را بکام دل خویشتن رسان | |||||
داغ فراق تا بکیم بر جگر نهی | یک روز مرهمی بدل ریش من رسان | |||||
از حد گذشت ناله و افغان عندلیب | بازش بشاخ سنبل و برگ سمن رسان | |||||
بفرست بوی پیرهن از مصر و یکنفس | آرامشی بسا کن بیت الحزن رسان | |||||
از مطبخ نوال حبیب حرم نشین | آخر نوالهئی به اویس قرن رسان | |||||
خورشید را بذرهی بی خواب و خور نمای | گل را دگر بلبل شیرین سخن رسان | |||||
تا چند بینوا بزمستان توان نشست | بوی بهار باز بمرغ چمن رسان | |||||
تا کی مرا بدرد فراق امتحان کنی | از وصل مژدهای بمن ممتحن رسان | |||||
خواجو ز داغ و درد جدایی بجان رسید | از غربتش خلاص ده و با وطن رسان |