خواجوی کرمانی (غزلیات)/یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش
ظاهر
یار ما را گر غمی از یار نبود گو مباش | ور من غمخوار را غمخوار نبود گو مباش | |||||
ما چنین بیمار و او از درد ما فارغ ولی | گر طبیبی را غم از بیمار نبود گو مباش | |||||
در جهان تاتار زلفش عنبر افشانی کند | گر نسیم نافهی تاتار نبود گو مباش | |||||
گر جهان بی یار باشد من جهانم از جهان | چون سر از دستم شد ار دستار نبود گو مباش | |||||
شادی از دینار باشد نیک بختانرا ولیک | کاش بودی شادی ار دینار نبود گو مباش | |||||
گر بدانایی دلم اقرار نارد گومیار | ور درین کارش غم از انکار نبود گو مباش | |||||
منکه از جام می لعل تو مست افتادهام | گر مقامم بر در خمار نبود گو مباش | |||||
هر که را بازاریی بیزار کرد از عقل و دین | از سر بازار اگر بیزار نبود گو مباش | |||||
گر ز می نبود شکیبم یک نفس عیبم مکن | می پرستی گر ز می هشیار نبود گو مباش | |||||
چون مرا در دیر جام باده دایم دایرست | در دیارم گر ز من دیار نبود گو مباش | |||||
گر غمت گرد از من خاکی برآرد گو برآر | چون تو هستی گر ز من آثار نبود گو مباش | |||||
زین صفت کانفاس خواجو مشک بیزی میکند | عود اگر در طبلهی عطار نبود گو مباش |