خواجوی کرمانی (غزلیات)/یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت
ظاهر
یاد باد آن روز کز لب بوی جان میآمدت | خط بسوی خاور از هندوستان میآمدت | |||||
هر زمان از قلب عقرب کوکبی میتافتت | هر نفس سنبل نقاب ارغوان میآمدت | |||||
چون خدنگ چشم جادو مینهادی در کمان | ناوک مژگان یکایک برنشان میآمدت | |||||
چون ز باغ عارضت هر دم بهاری میشکفت | هر زمان مرغی بطرف گلستان میآمدت | |||||
در چمن هر دم که چون عرعر خرامان میشدی | خنده بر بالای سرو بوستان میآمدت | |||||
چون جهان را برخ آرام جان میآمدی | از جهان جان ندا جان و جهان میآمدت | |||||
در تکلم لعل شیرینت چو میشد در فشان | چشمههای آب حیوان از دهان میآمدت | |||||
چون میان بوستان از دوستان رفتی سخن | گاه گاهی نام خواجو بر زبان میآمدت |