پرش به محتوا

خواجوی کرمانی (غزلیات)/یاد باد آن روز کز لب بوی جان می‌آمدت

از ویکی‌نبشته
خواجوی کرمانی (غزلیات) از خواجوی کرمانی
(یاد باد آن روز کز لب بوی جان می‌آمدت)
  یاد باد آن روز کز لب بوی جان می‌آمدت خط بسوی خاور از هندوستان می‌آمدت  
  هر زمان از قلب عقرب کوکبی می‌تافتت هر نفس سنبل نقاب ارغوان می‌آمدت  
  چون خدنگ چشم جادو می‌نهادی در کمان ناوک مژگان یکایک برنشان می‌آمدت  
  چون ز باغ عارضت هر دم بهاری می‌شکفت هر زمان مرغی بطرف گلستان می‌آمدت  
  در چمن هر دم که چون عرعر خرامان می‌شدی خنده بر بالای سرو بوستان می‌آمدت  
  چون جهان را برخ آرام جان می‌آمدی از جهان جان ندا جان و جهان می‌آمدت  
  در تکلم لعل شیرینت چو می‌شد در فشان چشمه‌های آب حیوان از دهان می‌آمدت  
  چون میان بوستان از دوستان رفتی سخن گاه گاهی نام خواجو بر زبان می‌آمدت