خواجوی کرمانی (غزلیات)/یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد
ظاهر
یاد باد آنکه نیاورد ز من روزی یاد | شادی آنکه نبودم نفسی از وی شاد | |||||
شرح سنگین دلی و قصه شیرین باید | که بکوه آید و برسنگ نویسد فرهاد | |||||
گر بمرغان چمن بگذری ای باد صبا | گو هم آوای شما باز گرفتار افتاد | |||||
سرو هر چند ببالای تو میماند راست | بنده تا قد ترا دید شد از سروآزاد | |||||
تا چه کردم که بدین روز نشستم هیهات | کس بروز من سرگشتهی بد روز مباد | |||||
گوئیا دایهام از بهر غمت میپرورد | یا مگر مادرم از بهر فراقت میزاد | |||||
نه تو آنی که بفریاد من خسته رسی | نه من آنم که بکیوان نرسانم فریاد | |||||
تا چه حالست که هر چند کزو میپرسم | حال گیسوی کژت راست نمیگوید باد | |||||
ایکه خواجو نتواند که نیارد یادت | یاد میدار که از مات نمیآید یاد |