خواجوی کرمانی (غزلیات)/یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی
ظاهر
یاد باد آنکه دلم را مدد جان بودی | درد دلسوز مرا مایهی درمان بودی | |||||
برخ خوش نظر و عارض بستان افروز | رشک برگ سمن و لالهی نعمان بودی | |||||
بخط سبز و سر زلف سیاه و لب لعل | خضر و ظلمت و سرچشمهی حیوان بودی | |||||
پای سرو از قد رعنای تو در گل میرفت | خاصه آنوقت که برطرف گلستان بودی | |||||
همچو پروانه دلم سوختهی عشق تو بود | زانکه در تیره شبم شمع شبستان بودی | |||||
در هوای تو چو بلبل زدمی نعرهی شوق | که بگلزار لطافت گل خندان بودی | |||||
جان بواز دلاویز تو دادم بر باد | که بوقت سحرم مرغ خوش الحان بودی | |||||
با تو پرداخته بودم دل حیران لیکن | خانه پرداز من بیدل حیران بودی | |||||
همچو خواجو سر و سامان من از دست برفت | زانکه در قصد من بی سر و سامان بودی |