خواجوی کرمانی (غزلیات)/گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب
ظاهر
گوئیا عزم ندارد که شود روز امشب | یا درآید ز در آن شمع شب افروز امشب | |||||
گر بمیرم بجز از شمع کسی نیست که او | برمن خسته بگرید ز سر سوز امشب | |||||
مرغ شب خوان که دم از پردهی عشاق زند | گو نوا از من شبخیز بیاموز امشب | |||||
چون شدم کشتهی پیکان خدنک غم عشق | بردلم چند زنی ناوک دلدوز امشب | |||||
همچو زنگی بچهی خال تو گردم مقبل | گرشوم بر لب یاقوت تو پیروز امشب | |||||
هر که در شب رخ چون ماه تو بیند گوید | روز عیدست مگر یا شب نوروز امشب | |||||
بی لب لعل و رخت خادم خلوتگه انس | گو صراحی منه و شمع میفروز امشب | |||||
تا که آموختت از کوی وفا برگشتن | خیز و باز آی علیرغم بداموز امشب | |||||
بنشان شمع جگر سوخته را گر چه کسی | منشیناد بروز من بد روز امشب | |||||
اگر آن عهدشکن با تو نسازد خواجو | خون دل میخور و جان میده و میسوز امشب | |||||
تا مگر صبح تو سر برزند از مطلع مهر | دیده بر چرخ چو مسمار فرود و ز امشب |