خواجوی کرمانی (غزلیات)/گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد
ظاهر
گهی که شرح فراقت کنم بدیده سواد | شود سیاهی چشمم روان بجای مداد | |||||
کجا قرار توانم گرفت در غربت | که گشتهام بهوای تو در وطن معتاد | |||||
هر آنکسی که کند عزم کعبهی مقصود | گر از طریق ارادت رود رسد بمراد | |||||
در آن زمان که وجودم شود عظام رمیم | ز خاک من شنوی بوی بوستان وداد | |||||
مریز خون من خسته دل بتیغ جفا | مکن نظر بجگر خستگان بعین عناد | |||||
بهر چه امر کنی آمری و من مامور | بهر چه حکم کنی حاکمی و من منقاد | |||||
کسی که سرکشد از طاعتت مسلمان نیست | که بغض و حب توعین ضلالتست و رشاد | |||||
بسا که وصف عقیق تو مردم چشمم | بخون لعل کند بر بیاض دیده سواد | |||||
مخوان براه رشاد ای فقیه و وعظ مگوی | مرا که پیر خرابات میکند ارشاد | |||||
من و شراب و کباب و نوای نغمهی چنگ | تو و صیام و قیام و صلاح و زهد و سداد | |||||
چو سوز سینه برد با خود از جهان خواجو | ز خاک او نتوان یافتن برون ز رماد |