خواجوی کرمانی (غزلیات)/گلزار جنتست رخ حور پیکرش
ظاهر
گلزار جنتست رخ حور پیکرش | و آرامگاه روح لب روح پرورش | |||||
سرو سهی که در چمن آزادیش کنند | آزاد کردهی قد همچون صنوبرش | |||||
باد بهار نکهتی از شاخ سنبلش | و آب حیات قطرهئی از حوض کوثرش | |||||
شکر حکایتی ز دو لعل شکر وشش | عنبر شمامهئی ز دو زلف معنبرش | |||||
تاراج گشته صبر ز جادوی دلکشش | زنار بسته عقل ز هندوی کافرش | |||||
خطی ز مشک سوده در اثبات دلبری | وجهی نوشته بر ورق روی چون خورش | |||||
یانی مگر که خازن سلطان نیکوئی | قفلی زمردین زده بر درج گوهرش | |||||
زانرو که زلف سرزده سر بر خطش نهاد | معلوم میشود که چه سوداست در سرش | |||||
گر خون چکد ز گفتهی خواجو عجب مدار | کز درد عشق غرقهی خونست دفترش |