خواجوی کرمانی (غزلیات)/گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست
ظاهر
گفتمش روی تو صد ره ز قمر خوبترست | گفت خاموش که آن فتنه دور قمرست | |||||
گفتم آن زلف و جبینم بچنین روز نشاند | گفت کان زلف و جبین نیست که شام و سحرست | |||||
گفتم ای جان جهان از من مسکین بگذر | گفت بگذر ز جهان زانکه جهان بر گذرست | |||||
گفتمش قد بلندت بصنوبر ماند | گفت کاین دلشده را بین که چه کوته نظرست | |||||
گفتمش خون جگر چند خورم در غم عشق | گفت داروی دلت صبر و غذایت جگرست | |||||
گفتمش درد من از صبر بتر میگردد | گفت درد دل این سوخته دلمان تبرست | |||||
گفتمش ناله شبهای مرا نشیندی | گفت از افغان توام شب همه شب دردسرست | |||||
گفتمش کار من از دست تو در پا افتاد | گفت این سر سبک امروز ز دستی دگرست | |||||
گفتمش کام دل خسته خواجو لب تست | گفت شک نیست که کام دل طوطی شکرست |